دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

قفس

 قفس

 

میشنیدم، حس می کردم، حتی چشایی و بویایی داشتم اما آرزو داشتم از پوسته و قفس تنگی که توش اسیر بودم بیام بیرون و دنیا رو ببینم... متولد شدم و در تحییر آنچه میدیدم غرق بودم تا اینکه دیدن برایم عادی شد. 

آرزو کردم  بتونم راه برم...خواسته ام براورده شد و تا میتوانستم به سوی افق پیش رفتم. آنقدر رفتم تا خودم را در نقطه اول دیدم... 

آرزو کردم کاش میتوانستم پرواز کنم به این خواسته نیز بعد از مدتی رسیدم.با دو بالی که داشتم به همه جا سر زدم نگاه دو بعدیم به نگاه سه بعدی بدل شده بود و تا مدتها سرگرم مکاشفه بودم تا روزی که به آخرین کشف رسیدم: 

سلسله مراتب تکامل هر چه هم  به بالا حرکت کند تفاوتی در اصل ماجرا نمیکند...فقط اندازه قفس تغییر کرده! 

نه! این راهش نیست! دیگر آرزویی نکردم!

شروعی دیگر

از این به بعد میخوایم پایی هم تو کفش کاریکاتوریستها و ... داشته باشیم! 

اگر وقت داشتم واسه بعضی پستا (مثل پست قبل) طرح می کشم...

افسانه الاغ ها!(یادی از گذشته ها)

 راهنما های زورکی!

 

در متون کهن(!) افسانه ای هست و احتمالا شما هم اونو شنیدین...: 

توی این افسانه یه الاغی میگه: من هرگز از بارهای زیادی که بر دوشم نهادند ناراحت نشدم و ننالیدم...اما به شدت از این اوضاع ناراحتم که چرا افسار منو بستن به یه الاغ تنبل بی لیاقت و اون باید جلو من حرکت کنه و به عنوان لیدر (!) معرفی شده...در حالیکه به شدت از سرعت و انگیزه من کم می کنه...! 

با این مقدمه میریم سر اصل مطلب: 

تا حالا اینجور اعتصاب رو نه دیده و نه نشنیده بودم... 

فکر می کردم دانشجوها فقط برای غذا اعتصاب میکنن...(اعتصابای سیاسی رو که اصلا نمیشه جزو اعتصابای دانشجویی حساب کرد! ). 

 دانشجویان دانشکده بقلی به خاطر کیفیت کم آموزش دانشکده اعتراض داشتن!!!  

  

{با هیچ کس تعارف نداشته باش!(این همون شعار کک هاست...یادتون هس که؟!)(بیخود نیس اسم شاخص سهام  اروپاییا ککه!)} 

فرهاد(هم اتاقیم) هم میخواس بره. ازم پرسید: چه شعاری بدیم؟ 

بدون فکر کردن گفتم: 

 دانشجوی با غیرت!   تسلیت تسلیت!!! 

(هر دوتامون خندیدیم و اون رفت...) 

نه جریان سیاسی در کار بود... نه دستی پشت پرده بود...نه جو گیری و نه... 

فقط و فقط دانشجویی و البته کاملا خودجوش... 

امتحانا لغو شد...(یه حالگیری اساسی واسه اونا که رفتن سر جلسه و میخواستن اعتصابو بشکنن!) 

فرهاد هم که ترم آخری بود یه ترم افتاد عقب...اما افتخار این اعتراض برای همیشه در یادها میمونه 

 

پی نوشت: 

این پست اصلا سیاسی نیست! بلکه برعکس! برای فرار از سیاسی بازی و توجه به اصل موضوعات است....

هرگونه سو ٕ برداشت بر عهده خود خواننده است!

کاش همسایه ناصر خسرو بودیم!

http://kapsad.persiangig.com/image/walking-alone.jpg

می خوام یه کوله بار بندازم پشتم برم تا بی نهایت ...همه دنیا رو بگردم اونم پیاده. مثل زمان سعدی ...ناصر خسرو ...و ... بعدش هم وقایعی که برام پیش میاد رو سفرنامه و کتاب کنم برا آیندگان.

اگه همسایه ناصرخسرو بودم چی میشد!...دو نفری راه میافتادیم جهانگردی!

(اولاش از تلپ بودنم فرار میکرد اما یواش یواش باهاش رفیق میشدم... تا حدی که بهش میگفتم عمو ناصر!)

به هر شهری میرسم هر کاری ازم ساخته بودو به درد اونا میخورد انجام می دادم(حتی عملگی!) تا خرج ادامه سفر (نه بیشتر) رو داشته باشم.و این داستان تا آخرای عمر ادامه داشت...

کاش الان این موضوع شدنی بود...

آگهی فراخوان اعتراف!

 کی بود؟!

سلام! 

ببخشین احیانا شما این تازگیها (یکی دو شب پیش) تو خواب به کسی پس گردنی نزدین؟! 

اگه زدین بهتون گفته باشم مگه دستم بهتون نرسه!

همین یکی دو شب پیش یکی که نمی دونم کی بود و از کجا یهویی پیداش شد اومد تو خوابم چنان با پس گردنی منو زد که از خواب پریدم! لامسب اونقدر ضربش برق آسا بود که حتی نشد لااقل قیافشو ببینم !طرف فرصت نداد برگردم ببینم قیافش یا حتی تیپ و لباسش چجوریه! الانم بد جور تو کف اینم که این یارو کی بوده... 

(بدبیاری از این بالاتر دیده بودین؟!) 

هر کی بوده بیاد خودشو زود معرفی کنه بهش جایزه هم می دم...اما اگه خودم پیدات کنم ... 

 پس بهتره با زبون خوش مث بچه آدم بیای اعتراف کنی! 

  

راستی نظرتون در باره این مطلب که تو بخش نظرات سایت صداوسیما پیدا کردم چیه؟  

 با سلام خدمت شما دوست عزیز بنده جانباز 55 درصدی هستم که متاسفانه فرزندی دارم که با وجود اینکه از رشته روابط عمومی دانشگاه علامه طباطبایی فارغ التحصیل شده اما شغلی پیدا نکرده و بسیار علاقمند و مشتاق استخدام در صداو سیما می باشد می خواستم اگر امکانش هست مرا راهنمایی کنید که چگونه به این مهم دست پیدا کنم تا هم ایشان کمک خرج خانواده باشند و هم نتیجه چهار سال درس خواندن را ببینند متشکرم

فیلتر و فیلترینگ خود را به ما بسپارید!!!(یک شرکت کاملا ایرانی)

 به این میگن مدیریت بازار!

چه اشکالی داره ما هم مث چینیا از یه طرف فیلتر بفروشیم از یه طرف دیگه نرم افزار ضد اونو؟!(مثل اون شایعه نزدیک به واقعییت که میگفتن: بعضی شرکتای امنیتی ویروس هم تولید میکنن) 

فیلترینگ لینک فیلتر شکن اختصاصی عبدالوهاب

ما و این همه موزه!

  میراث بدون ورثه!

وقتی از موزه حرف می زدن یاد موزه شهر خودمون می افتادم که دو سه تا مانکن توش گذاشته بودن و نهایتا یه سماور کنارش.(بنابرین طبق برهان خلف هرجا چند تا مانکن بچینن موزس،با این وصف شهرمون پر از موزه های مختلفه...)

انگار نه انگار که  این ملت تمدنی با سابقه چند هزارساله دارند...

بخش زیادی از فضای موزه هم که معمولا واگذار شده به یه مش بقال یا قهوی چی که آبمیوه و ...بفروشن.

نه راهنمایی نه کارشناسی نه ...

چرا البته یه وقتایی یه نفر میومد یه چیزایی میگفت. اما اونقدر آدم سرد و بی  تفاوتی بود که از قیافش می تونستی بخونی:  

"من خودم هم به حرفی که می زنم  فکر نمی کنم."

  به بازدید کننده هاهم به چشم یه مشت الاف بیکار نیگاه میکنن که انگار از زور بیکاری اومدن اینجا.

بارها از خودم پرسیده بودم این موزه لوور و...چی دادرن که طرف از آمریکا پا میشه میره اونجا...

 

تا همین چند سال قبل که همه چی عوض شد

وقتی به طور اتفاقی موزه شهر شوش رو دیدم که در واقع ته مانده چند سرقت بزرگ بوده(سرقتی مدرن به مدت حدود 80 سال و سرقتی پیشتر به اندازه تاریخ آنجا)یهو انگار یه چیزیم شد! 

شاید برای اولین بار بود که به ایرانی بودن خودم افتخار کردم... 

راستی یه چیز دیگه هم فهمیدم ! اینکه اونا(اجداد ما) چقدر برای زیبایی ارزش قائل بودن...و شاید ما زیبایی رو با اشرافی گری و تجمل مترادف کردیم و خیال خودمون راحت که ما آدمای ساده ای هستیم پس چرا بریم دنیال این قرطی بازیها!!...در حالیکه  وقتی ظروف آبخوری سفالی رو نیگا می کنی که شبیه یه گاو درست شده و از دهنش آب میریزه(گاو نمادی از برکت و خیر بوده) میبینی غیر از اشراف و پادشاهان اون زمون، مردم عادی هم به نحوی ملزم به زیبا پرستی بودن...

از اینکه اینقدر از تمدن کشور خودم غافل بودم احساس شرم کردم و الان اون احساس شرم به تنفر بدل شده. تنفر از همه به اصطلاح مسئولینی که ...از مسئولان رسانه ها گرفته تا آموزش پرورش ...از خطیبان گرفته تا...

حالم از هر چه محصول دروغ اروپاییی که دیده بودم و ملکه ذهنم شده بود بهم خورد...

 

در آن زمان که اروپا هنوز امریکا را نزاده بود و خود اروپایی ها هم هنوز روی درختها زندگی می کردند ما چنین تمدنهایی با اینهمه عظمت داشته ایم... حالا چه اتفاقی افتاده که...؟

شاید بتوان گفت ما هنوز در عصر نو استعماری یا خود استعماری هستیم