دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

فلسفه زندگی!

بدون شرح 

 پی نوشت: 

٭ میگن بعضی عکسها به اندازه چند مقاله حرف دارن!(این جمله مربوط به اینجا بود؟!) 

٭ من از اون آدمایی هستم که امکان داره هر لحظه کاری دست خودشون بدن و به لقائ الله بپیوندن! به همین علت سعی میکنم یاد داشت چکنویسی برای آینده ذخیره نکنم! راستش خیلی زورم میاد اگه دستم از این دنیا کوتاه شه و یاد داشتی پابلیک نشده مونده باشه...!!

رفیقان ناباب پرهیزکار!

 دعوت نامه!

اونقدر به این بیچاره های کچل گیر دادیم تا آخرش ناله نفرینهاشون دامن ما روهم گرفت!   

مهم سختی های این دوره نیس! مهم ۲ سال عمره که..! 

نه! نه! اینم مهم نیس! مهم اینه که پسرا برن سربازی اما دخترا راحت...!٭ 

به امید روزی که برای بانوان هم بزارن! (یعنی اونا هم کچل میشن!!!؟) 

اگربرهواپری مگسی باشی واگر برآب روی خسی باشی برو خدمت تا کسی باشی!(خواجه دارالمجانین)٭٭    

اما این لیوان نیمه پری هم داره! مثلا استفاده رایگان از وسایل نقلیه عمومی!(نمی دونم هواپیما هم وسیله نقلیه عمومیه؟!) ثانیه ها حکم ساعت را پیدا می کنند و هر روز به اندازه یکسال می گذرد.
میگویند هر پسری پس از ورود به پادگان  است که قدر زندگی در جامعه را می فهمد! اما من اینطور فکر نمی کنم. چون با خود جامعه هم مشکل دارم!٭٭٭ 

باید دعا کنیم رفیق خوب گیر بیاریم!٭٭٭٭

 

 پی نوشت: 

٭ (البته یه عده دیگه هم نمیرن که به خاطر بعضی ملاحظات مجبوریم چیزی نگیم!!) 

٭٭ خواجه را با شیخ اشتباه نگیرید! این خواجه برادر اون خواجس که گفته: اگربرهواپری مگسی باشی واگر برآب روی خسی باشی دل به دست ارتا کسی باشی. 

٭٭٭پیرو نظر برخی دوستان : بنده با جامعه اونطور که شما برداشت کردید مشکل ندارم....(توضیح اضافی در پاسخ به نظر جناب "آدم"  در قسمت نظرات پست بعدی (فلسفه زندگی)داده شده)

٭٭٭٭به قول یکی از رفقای اهل دل که مدتی شاگرد شیخ(عر)بوده: "امان از رفیقان ناباب پرهیزکار!!!"

ابوموسی انگشتر را بیرون آورد!اینم سندش!

 طراح:ذاکری

جوانان در یک اقدام گروهی و هماهنگ اومده بودن واسه اعتراض. جلسه با حضور معترضین تو ساختمون YYY برگزار شد. مسئولین (به گمان همیشه) اینبار هم می خواستن قضیه رو ماست مالی کنن. بعدش هم ازش برا خودشون کره بگیرن... 

 رییس مربوطه خواست کاری کرده باشه! زد و خرابترش کرد! مثل جریان ابوموسی اشعری (تو جنگ صفین) که ابوموسی انگشترشو بیرون آورد و بلافاصلا هم عمروعاص اونو به دست کرد و...

ایشون اومد خطاب به معترضین گفت: من یه اعترافی می کنم شما هم اعتراف کنید که اشتباه کردید!! 

من به عنوان رییس YYY  ، غلط کرده ام اومدم بودجه بیت المال رو که نیاز واجب بهش بوده صرف کار احمقانه XXX کرده ام!! من اشتباه کرده ام. رسما از پشت این تریبون اعلام میکنم ما اشتباه کرده ایم که چند صد میلیون تومان خرج mmm کرده ایم در حالیکه امثال مشکلات شما جوانان حاضر در جلسه وجود داشته اند...! او که موتورش تازه گرم شده بود ادامه داد: ما اشتباه کرده ایم که فلان میلیون خرج fff کردیم.فلان مقدار خرج aaaa  کردیم....(قس علی هذا!)

جلسه تمام شد اما هیچ کسی در مقابل او اعتراف به اشتباه نکرد! چون اصولا هیچ کسی نمیاد به اشتباهی که انجام نداده اعتراف کنه!  

 

پی نوشت: 

اگه اینجور جلسات الان هیچ نتیجه ای که نداشته باشه، دست کم فایل صوتی یا تصویریش سند بسیار معتبری خواهد بود برای آیندگان!  

بازم خوبه طرف اعتراف کرد! (کاری ندارم به هدفش از اعتراف...)

فقر امکانات

 impossible battle

     

گروه۱:(نقل از جراید داخلی:) 

٭ طی سالهای اخیر تیراندازی های متعددی در مراکز آموزشی آمریکا رخ داده است.

٭ تیراندازی سال ۲۰۰۷ در دانشگاه فنی ویرجینیا منجر به کشته شدن ۳۲ نفر شد.(قاتل که دو تا اسلحه کمری 9 میلی متری داشته، بعد از قتل، خودکشی کرد)

٭ پروفسور بیشاپ استاد عصب شناسی و فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد است. او در سال ۲۰۰۳ بعنوان استادیار به دانشگاه آلاباما پیوست.

تقاضای او برای سمت دانشیاری که به معنای استخدام رسمی و همیشگی او بود توسط دپارتمان زیست شناسی رد شد.

به گفته پلیس او مظنون اصلی قتل سه نفر است. یکی رئیس دپارتمان و دو نفر دیگر نیز عضو هیات علمی! 

٭ ...

 

گروه۲:(آنچه در جراید خارجی و بعضا داخلی می بینیم:)

دانشگاه فنی ویرجینیا یکی از دانشگاه‌های خوش نام ایالات متحده می‌باشدکه بیش از۳۰٬۰۰۰ دانشجو دارد. در سال 18۷۲تاسیس شده و با پشتوانه مالی ۵۲۷.۶ میلیون دلار دارای ۱۳۷۱هیئت علمی است.

دانشگاه آلابامای ۱۷۹ ساله هم با حدود۱۱۲۲ هیئت علمی و پشتوانه مالی ۷۷۷ میلیون دلاری بیش از ۲۷۰۰۰ دانشجو دارد. 

◄ دانشگاه خصوصی هاروارد قدیمی‌ترین دانشگاه آمریکا(۱۶۳۶) با پشتوانه مالی ۲۸.۸ میلیارد دلار. دارای حدود ۲۴۰۰ هیئت علمی و بیش از ۱۹۰۰۰ دانشجو. 

 

  پی نوشت: 

آمریکا با داشتن قریب به ۵٬۸۰۰ دانشگاه و مؤسسه آموزش عالی، بیش از ۱۷ میلیون دانشجوی مشغول به تحصیل دارد(آمارسال ۲۰۰۴ )  

منم امکانات میخوام! چرا سلاح گرم در دسترس ما قرار نمیدن؟! از اون 9 میلی متری ها!!

خبر مربوط به ویرجینیا:http://www.nytimes.com/2007/04/16/us/16cnd-shooting.html?_r=1&hp

جامعه شناسی نخبه کِشی(از مصدر کشیدن!)

 مفید بودن یا نبودن؟!مسئله این است!

میگن ناپلئون بوناپارت گفته: «تحصیلکرده‌ها و روشنفکران به نظر من مثل خانم‌های طناز و عشوه‌گر هستند، با آن‌ها باید دمی خلوت کرد و ساعتی گپ زد؛ آن‌ها نه برای ازدواج و نه برای کسب مقام وزارت مناسب هستند.»!٭
دیدیم بازار معرفی کتاب و ارائه منبع برای مدرک روشن فکری و ... گرمه گفتیم از قافله عقب نمونیم. چند تا اسم "دهن پر کن" با کلاس بگیم و سطح "مرکز" رو ارتقا بدیم. برای این کار رفتیم سراغ شیخ(عر!)٭٭  و در این مورد از ایشون کمک خواستیم . ایشون هم مثل همیشه با رویی گشاده تجربیات خودشونو در اختیارمون قرار دادن: 

 این هم لیست منابعی که ایشون معرفی فرمودن: 

کتاب زیست شناسی پیش دانشگاهی انتشارات سازمان آموزش بدون پرورش. 

البته پیشنهاد اضافه می شود: کتابهای زیست ۱، ۲ و ۳ رو هم مطالعه فرمایین. 

کتاب فیزیک پیش دانشگاهی. که البته پیشنهاد فوق در این مورد هم صادق است. 

کتاب شیمی پیش دانشگاهی. به اضافه پیشنهاد فوق.

کتاب ادبیات و تاریخ دبیرستان، کتاب زمین شناسی و حتی ریاضی،  حسابان و آمار دوره دبیرستان... 

البته بهتر است به علت ملموس تر بودن از همون زیست شروع کنید! خصوصا بخش گردش انرژی در بدن موجودات و گردش انرژی بین گیاهان و خورشید. 

 

پی نوشت:  

٭شاید این گفته ناپلوئون ربطی به اینجا نداشت!!

٭٭ ازین پس، شیخ علیه الشفا (عش) به رتبه علیه الرحمه (عر) ارتقا یافته و می توان اورا به این پسوند هم یاد کرد!

سوپر کماندوی بازنشسته

چریک بازنشسته  

پیرمرد هر تازه واردی رو که میدید براش حرف میزد. دچار یه جور حواس پرتی شده بود. داستانها و روایتهای مختلف رو به صورت قاطی تعریف میکرد و دست آخر هم یه نتیجه عجیب ازش میگرفت! این بار نهم بود که سکته کرده بود! کارمند بازنشسته یه شرکتی بود که مدام رئیسش،XXXرو دعا میکرد. میگفت این آدم(XXX) خیلی به مردم خدمت کرد. خدا رحمتش کند. الان دیگه این جور آدما خیلی کم شده اند.(شرکت تولیدی او زمانی  حرف اول رو میزد اما بعد از فراگیر شدن قوانین دست و پا گیر دولتی و...بساطش جمع شد... اقوامشم رفتن خارج...! لاشخورا هم خوشحال از این واقعه نشستن سر سفره (اموال اون)باد آورده و جشن گرفتن...). ٭ 

یه جوری از اون کارآفرین، (XXX) یاد میکرد که فکر میکردی پدرشه! چنان با احترام اونو دعا میکرد انگار اون سرباز بوده و  XXX، فرمانده ارشد! یک کار آفرین نمونه که کلی آدم، آبرومندانه براش کار میکردن. والبته با جون و دل! نه مکه رفته بود نه کربلا! پیر مرد رو میگم. افتخارش کار برای XXX بود. میگفت همون کار آبرومندونه که لقمه حلال ازش در می اومد برام حکم مکه و... داره. به طرز عجیبی روی این حلال بودن تاکید داشت. با اینکه بعضی از حرفاش برا من که دائم اینجام تکراریه، اما باز میخوام با مستمعین جدید همراه بشم. یک کماندوی بازنشسته که بعد از عمری نبرد با افتخار از فتوحاتش تعریف میکنه! 

پی نوشت: 

٭ اون رفت اما بیمارستانها و مدارس و ...ای که ساخته هنوز شکوه و بزرگی اونو به رخ لاشخور ها میکشه! (هرچند که خیلی از کاراش علنی نبود و کسی خبر نداره)

خونواده هایی که از بقل اون نون میخوردن هر روز براش دعا میکنن. کسی که جانشینی براش پیدا نشد.

ادب از که آموختی؟از زنبور بی عسل!

بی قرار!!! 

بلاخره برف اومد تا ثابت بشه زمستونی هم هست! ٭ 

پیرمرد کشاورزی که رو تخت روبرویی نشسته، بیشتر از همه از این موضوع خوشحاله. از وقتی اومده بیمارستان آروم و قرار نداره. خودشو یه لحظه هم بیکار نمیتونه ببینه. ۹۰ درصد اوقات، یا راه میره یا رو تخت نشسته حرف میزنه. منو یاد زنبورهای عسل می اندازه! چنان با آب و تاب از خاطرات و کارهایی که تو عمر ۸۰ سالش انجام داده تعریف میکنه که انگار  همه قله های خوشبختی رو فتح کرده. فلسفه زندگی زنبور عسل همیشه برام سوال بوده. تمام عمرشو مثل سگ کار میکنه! تمام سیستم اجتماعیشون اتوکشیده و از قبل تعریف شده است. فکرشو بکن یعنی روند زندگی تو،پیش از تولد مشخص و ثابت باشه! مثل بعضی از کشورها(ژاپن و...). نه تنوعی نه خلاقیتی نه...(آخرین حد دیکتاتوری!) البته اینکه برای ملکه یه عمر کار کنی عذاب آور نیست. مهم اینه که خود ملکه جلو موجودی بنام انسان تعظیم میکنه! 

پیرمردکشاورز بیشتر، با یه پیرمرد دیگه هم کلامه تا با ما جوون تر ها. پیرمرد دومی میگه ۷۵ سال سن داره ولی اصلا به قیافش نمیاد. اگه ۴ نفری که تو یه اتاق بودیم رو تو یه ماتریس ۲در۲ بذاری موقعیت پیرمردها رو قطر اصلیه! آدم عجیبی بود. انگار هیچ غمی تو زندگیش نداشته. از اون آدما که تمام کمال به وظیفشون تو دنیا عمل کردن و بلیط مستقیم بهشت رو دارن!(هرچند زندگی زنبورهای عسل سخت و نا معقوله اما انصافا آخر عمری هرگز عذاب وجدان و... ندارن! ) 

 

 پی نوشت:

٭ یاد حرف یکی از مجریای XXX صدا سیما افتادم که در جواب پیامک یه نفر مبنی بر    "گل دادن درختان در نیمه دی ماه... گفته بود: 

"من که نفهمیدم منظورتون چی بود...! اما انشاالله خیره!!!

پلنگ زرد ایرانی!

 این عکس رو مهدی گرفته. اینو واسه این نوشتم که حق کپی رایت رعایت بشه!!!

میگویند «شهروندی» (Citizenship) قالب پیشرفته «شهرنشینی» است. شهرنشینان هنگامی که به حقوق یکدیگر احترام گذارده و به مسئولیت‌های خویش در قبال شهر و اجتماع عمل نمایند به «شهروند» ارتقاء یافته‌اند.خوب! این از مقدمه! و در ادامه!:

همه جا هستن از دانشگاه گرفته تا بیمارستان...

بر خلاف خیلی از ماها،  فراشها رو هم خوب میشناسن. دقیقا میدونن کدوم سطل زباله، چه ساعتی و توسط چه کسی خالی میشه. هر روز منظم، به سطلها سر میزنن. آدرس هیچ سطلی رو هم از قلم نمی اندازن. تا حالا ندیدم هیچ کدوم از اونا با سطل زباله های بالا شهر، عکس یادگاری انداخته باشه! اصولا برا این جماعت تضاد طبقاتی معنا نداره! واسه شب عید نگران لباس نو نیستند، یا حتی نگران دیگر مسائلی که ما گاها سرشون سکته می کنیم! نه دروغ بلدن، نه اهل فریبکاریند، نه زیرآب کسی رو میزنن، نه اهل خیانت و ظلم هستن...واسه همینه که وقتی مثل بز، کله رو میندازن پایین میرن تو خونه هر کسی، اونا با پلیس تماس نمی گیرن!در واقع باید گفت شهروندای واقعی این شهر، اونها هستن نه ما آدما! ما آدما که معمولا جز مسیر A  تا B رو (اونهم چون مجبوریم!) نرفته ایم.(و شاید بلد هم نباشیم) زحمت نیگا کردن به قیافه راننده تاکسی و اتوبوس رو هم به خودمون نمی دیم چه برسه به یاد او بودن! و هزار تا ویژگی عجیب دیگه...! 

 

پی نوشت: 

٭اینا وقتی به ذهنم رسید که یه موجود بزرگ زرد رنگ رو تو محوطه بیمارستان دیدم! چاق و چله نبود اما بدنی ورزیده و کشیده داشت. مثل پلنگ! یه لحظه شک کردم که این دیگه چیه! پلنگ زرد ایرانی؟! 

٭امان از طمع! یه بار دیگه به اون گربه نیگا کنید! ببینید چطور خبردار، منتظر خوراکیه! نکنید از این کارا! نکنید...! برید قانع باشید!!!خودتونو به یه بیسکوییت تاریخ مصرف گذشته نفروشین!!

گریه مال مرد نیست؟!(از تیمارستان تا بیمارستان۱)

 گِرستنْش درمان بود لاجرم 

 

دقیق نمی دونم چند سالشه. بین 20 تا 30 سال. قد بلند، چهار شونه. هیکلش طوری بود که بعضی از بچه ها بهش میگفتن سرباز آمریکایی! اونقدر هم بند دین و اخلاق بود که یه عده دیگه بهش می گفتن حاجی! همه جور آدمی باهاش حال میکرد. مرد محکمی بود اونقدر که هر چیزی اراده میکرد بهش میرسید. همه جوره میتونستی روش حساب کنی...واسه همینها بود که مریداش روز به روز زیادتر میشدن. بچه که بودیم و هنوز این بازیهای کامپیوتری باب نشده بود، جمعمون میکرد برامون کتاب میخوند.(اونایی که اینکارن، میدونن جمع کردن یه مشت بچه شروشور برای کتابخونی کار حضرت فیله!) از اینکه گذرش افتاده بود بیمارستان جا خوردم.
دکترا گفتن از فشار عصبیه! به قول اون دختره که به عنوان "همراه بیمار" کنار تختش ایستاده بود: "از جوش بیخودیه!"
تا حالا اینطور ندیده بودمش. داشت مثل یه بچه یه ساله گریه میکرد! چشای قرمزش شدت سردردشو نشون میداد. تنها راه نجاتش از اون اوضاع،آرامبخشهایی بود که براش تجویز کرده بودن.
روند گریه هاش سینوسی بود. وقتی گریه هاش کم می شد یه جمله ای می گفت و دوباره روند صعودی می گرفت. و مدام این جمله ها تکرار میشد...: "من چقدر بدبختم!" 

حتما الان به فلسفه زندگیش فکر میکنه...اینکه چرا بهتر عمل نکرده ... باید چیکار میکرد که نکرده...اینکه شرمنده اوناییه که با کمترین توقع بهترین عملکردهارو دارن ...چرا یه عده که مثل ساعت کار میکنن اوضاعشون اونطوریه؟ اونوقت یه مشت مفت خور...  

سردردش شدت که میگرفت بیشتر گریه می کرد...انگار یاد یه چیزایی می افتاد.یاد کاری که با شرکت دولتیXXXداشت ...چقدر دوندگی کرد. از اینجا به اونجا از این استان به اون استان....اونهم نه یه بار دوبار..اما مسئول مربوطه دست آخر سطل آب سرد رو ریخت روش. به راحتی کسی رو که شاید 5 شبانه روز بی غذایی و بی خوابی کشیده بود رو با جوابش له کرد.یاد آدمایی که جلو چشم هم به هم دروغ میگن. یاد حمایتهای همه جانبه از تولیداتی مثل پراید و ...که پرونده های سنگینی هم دارن. یاد نخبه هایی که نبودشان به از بودشان است. یاد نخبه هایی که نیستند ولی هستند! یاد...
انصافا من جاش بودم خیلی وقت پیش ترها کم میاوردم!(شاید اصطلاح کم آوردن در مورد اونا درست نباشه اما به هر حال جسم آدم که با آدم تعارف نداره) آره اگه من هم اینهمه رانت و "رشوه های با کلاس" و کارشکنی و ظلم و ناحقی و بی شرفی رو میدیدم...
اما در کل بیخیال! اینا جوش بی خودیه!

 

پی نوشت:
به قول استاد فردوسی: «کسی را که دردل بود درد وغم// گِرستنْش درمان بود لاجرم»
و مولانا: «چون خـدا خواهد که‌‌مان یاری دهد// میل بنده جانب زاری دهد»

وایرلس در بیمارستان

 !!!!!kkjhjhjgghdsdfsdasasdasdasasd!!!!!!

بعدا از مدتها سلام. باید اعتراف کنم که حجم نامه ها و ایمیلا و فکسها و پیام های حظوری و غیر حظوری و خصوصی و غیر خصوصی و   اس ام اس ها و تماسهاتون واقعا مارو گیج کرد (این جمله رو به سبک عادل فردوسی پور بخونید). البته باید اعتراف کنم من که خیلی دلم واستون تنگ شده بود و همش به یادتون بودم.(به جان شما!)آره آره میدونم خیلی سخته...تو این زمونه "دوست واقعی" که تو این موقع ها به یاد آدم باشه کم پیدا میشه.این چند روزه رو با اجازتون(یا شایدم به دعای شما !؟) بیمارستان بودم. نه توروخدا! ناراحتی به خودتون راه ندین. به جان شما اگه یه ذره نگران بشین! ما هم ناشکر نیستیم و اینو به فال نیک گرفتیم. این اتفاق موجب شد تا یه موضوع جدید اضافه کنیم به نام :"سفر نامه". و تجربیات و اتفاقات سفرهارو تحت اون موضوع بیاریم. تو بیمارستان خیلی دلم میخواست اینترنت وایرلس داشتم و با لب تاپ وصل میشدم و حالی به حولی!(اگه اینطور بود حالا حالاها اونجا بودم!)...

اینجوری بود که "از تیمارستان تا بیمارستان" عنوان اولین سفرنامه ما شد!(منتظرش باشین!)