"شکارچی لحظه ها، شکار «لحظه ها» شد!"
این دم دست ترین تیتری بود که به ذهنم رسید، اما به آن معتقد نبودم. ترجیح دادم از تیتر دیگه ای استفاده کنم. مثلا: عکاس «روزهای خون، روزهای آتش» از میان ما رفت. (اما انگار این تیتر هم گویای همه چیز نبود...)
پی نوشت:
اوایل نمیخواستم این پست رو بنویسم.(ولی میبینین که نتونستم حریف خودم بشم!). به نظرم او و امثال او همیشه زنده اند. بهمن جلالی استادی نبود که با فقدان فیزیکی اون، کلاس تعطیل بشه. کلاس زندگی.
سلام
در چند کلاسی که با ایشان در دوره خبرنگاری داشتیم. مطالب زیادی یاد گرفتم. عکسهایم قبل از کلاس با بعد از کلاس تفاوت زمین تا آسمان دارد. هرچند خودم را عکاس نمیدانم.
خدایش رحمت کند.
.
.
.
اگه این مطلب را تیمارستانی مینوشتی جالبتر بود.
سلام
ممنون که سر زدین...(گل)
این مطلب رو هم با کلی اصرار گذاشتم....
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است...
این راهو همه مون میریم و خودت که بهتر میدونی دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره...
به هر حال به قول حضرت علی(ع) اونها دیگه به سمت ما نمیان.این ما هستیم که داریم با شتاب به سمت درگذشتگان میریم پس چون زود بهشون میرسیم غمی نیست
سلام
خرم آنکس که در این محنت گاه...خاطری را سبب تسکین است
(خدا پروین را هم رحمت کند...)
ممنون بابت نظرتون(فیض بردیم )(گل)( گل)