دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

به جای اصل،به اصل حاشیه بپردازیم!

 

هیچ کس  زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

مجری یکی از برنامه های شبکه دو، با لحن نه چندان دلچسبی گفت:  مخاطب این برنامه چاشتگاهی، بیشتر خانم ها هستند...بگذارید خاطره ای رو نقل کنم.٭٭  

دو نفری می خواستیم بریم یه دره سرسبزی رو ببینیم. تو مسیر رفتن بودیم که از دور یه نور درخشان کنجکاوی ما رو جلب کرد. مسیر اصلیمون رو به سمت اون عوض کردیم. بعد از طی مسافت زیادی به منشا نور رسیدیم. انعکاس خورشید از یه بطری شیشه ای خالی! ...

مجری ادامه داد:  خیلی حالمون گرفته شد ...و چون دیگه وقت نداشتیم بریم اون دره سرسبز، بطری رو انداختیم و برگشتیم خونه.... 

درسی که من از این ماجرا گرفتم این بود که چیزی کوچیک و بی اهمیت ما رو از هدف اصلی غافل نکنه . اینکه فقط و فقط به هدفمون فکر کنیم...  

مجری سر و ته حرفاش رو به هم دوخت و بیننده هارو به ادامه برنامه دعوت کرد...

اما به نظر من اون مجری اشتباه میکرد!  اولا باید اون بطری رو بر میداشتن و مینداختن تو سطل زباله...! دوما شاید اگر بهتر نگاه میکردن اونطرف خبرای مهمتری بوده...! گاهی اوقات پرداختن به حاشیه ها ما رو راحت تر به هدف اصلی میرسونه! (یا حتی تجدید نظر در انتخاب اهداف اصلی...)

 پی نوشت: 

٭  هیچ کس  زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت! (سهراب) 

٭٭ انگار این خاطره ایشون رو پائولوکوئلیو سرقت ادبی کرده و به نام خودش تو کتابش چاپ کرده!

نظرات 8 + ارسال نظر
م س جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://golhayebabone.blogsky.com/

مطالب وبتون رو خوندم جالب بودن
از نظراتون هم تشکر می کنم
باز هم سر بزنید
موفق باشید

سلام
ممنون از نظرتون...
(گل)

هنگدان جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ http://hongdan.blogsky.com/

سلام
بسیار جالب بود
موفق باشید
یاعلی.

سلام
ممنون از نظرتون...
(گل)
دست حق نگهدار

باغ بی برگی جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://bibargi.blogsky.com/

در آن شبهای طوفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شب چراغ عشق را در سینه بر کندند

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام

آئین جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.khodnevis.us

وب جالبی دارین و ممنونم به من سر زدین !

سلام
ممنون از نظرتون بازم بیاین از این طرفا...!

فائزه جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ http://mypositivepoints.blogsky.com/

ما که از اول هیچی نگفتیم...همش شما بودی حرف زدی
:)))))))))

واااا....
من گفتم یا شما...؟!!
الآ نه که دعوامون بشه...!
:ی :ی :ی :ی :ی

فائزه شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://mypositivepoints.blogsky.com/

نه...دعوا نداریم که...
اصلا آقا چه حرفی چه کشکی چه دوغی....
:دی

آره احتمالا بچه های محله بالایی بودن...!

لبخند پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ق.ظ

آخه فکر کنم این مجری اصلا این اتفاق براش نیوفتاده اون داشته یه متنی رو میخونده اصلا در جریان نبوده...ولی اگه اون بطری رو مینداخت سطل آشغال شاید این شانس رو از نفر بعدی گرفته میشد پس بهتر...شاید نفر بعدی بی خیال از کنار بطری رد نشه

سلام
راست میگین...! کمتر کسی به این قضیه اینطور نیگا کرده بوده...!!!
ممنون بابت نظرتون(گل)

Hnl سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ

این تصویر رو برام مبهمه...؟
یعنی چی؟

ممنون از نظرتون...
برداشت آزاده . ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد