دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

خیابون نامه!(۲)

 

پلس و بچه هاش!

 گرمای قابل تحمل بعد از ظهر ، یعنی یه خیابون شلوغ.  

تازه اول دردسر (واسه ما پلیسا) بود... 

٭ خانم! ورود ممنوعه! کجا اومدین...؟! (باید قیافه دختر خانم مورد نظر رو می دیدین! انگار به صورت غافلگیرانه ای جن دیده باشه...!!) 

٭ -جناب اونجا پارک نکن...  

-چرا جناب سروان؟  

-مگه اون آبنبات چوبیه!!؟  (اشاره به تابلو ایستگاه اتوبوس)  

٭ ورود ممنوع اومدین جناب!  

- اینبارو جناب سروان ببخشین...تابلورو ندیدم... 

- جریمت اینه که همه این مسیر رو که اومدین دنده عقب برگردی! 

٭ نیگه دار! 

-بله جناب سروان... 

- از شما که سن و سالی ازتون گذشته دیگه بعید بود ...خلاف دور زدین... 

- ببخشین ...اصلا حواس واسم نمونده... 

- خوب جریمت اینه که ۷ دور دور اون میدون بچرخی! (همون میدونی که خواستی زرنگی کنی دور نزده بیای تو لاین مخالف...) 

٭ (دو تا دختر خطاب به پلیس) - آقا...! آقا...!  

- (پلیس) بله بفرمایین... 

-  اون موتوری مزاحممون میشه... 

- (پلیس) خوب ایستگاه تاکسی اونطرفه...ایستگاه اتوبوس هم اینطرف...با وسایل عمومی تشریف ببرین... 

-(حرفی که پلیس تو دلش خطاب به اونا گفت) آدم حسابی! منم اگه با این وضعیت می اومدم تو خیابون موتوری که سهله، خلبان هواپیما هم بهم گیر میداد! 

٭ از افتخاراتش این بود که:
مخ "فلانی" رو زدم....مخ "بهمانی" رو زدم...
غافل از اینکه اصولا این "فلانی ها" مخ ندارند! 

نظرات 4 + ارسال نظر
سلمان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

ایول (این فلانی ها مخ ندارن ) رو خوب امدی
عشق چون اید برد هوش و دل فرزانه را!!!

سلااام
میدونم خودت اومدی(نه به زور!!!)

(دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را)

البته یه چیز دیگم هست! انکه کسی که افتخار میکنه به زدن مخی که وجود خارجی نداشته ...دیگه خیلی بی مخه!!

دکتر خودم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

دمت گرم ((:
اصن حال میکنم با اینطور پستاتا :دی
آخرشی

سلام!
باحالی از خودته دکتر!
ممنون بابت نظرت((:

مدیرجوان دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:33 ب.ظ http://1modirjavan.blog.ir

بامزه بود:)

:))

Baran جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 10:20 ق.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

ای کاش همین تو دل گفتن رو بلند بهشون میگفت.

همینجوری هم برامون پاپوش میدوختن، تعامل با برخی شخصیتها خودش دردسره.
با یاد آوری این خاطرات ،ما رو بردی به اعماق تاریخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد