دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

بازدهی

 

 

بازدهی

بچه ها بهش میگفتن " چَپان " . این اسم مستعارش بود! موهای بلند جو گندمیش تو رو یاد رودگلیت فوتبالیست می انداخت! دلت میخواست فندک بگیری زیرموها و مثل هیمه آتیشش بزنی!
تیکه کلامای بانمکش رو بچه های خوابگاه تقلید میکردن. تیکه کلامای پر محتوایی که گاهی تو سالن خوابگاه فریاد میزد. همیشه با شلوارک خاکستری و تی شرت ورزشی نارنجی رنگش، تو صف سوم - چهارم نماز جماعت تابلو بود.

نه فقط درس.از هر موضوعی یه چیزی توآستین داشت. البته اصلا اهل سیاسی بازی و این قرتی بازیها نبود!
بچه ها از هر قماشی دور و بر اون تاب میخوردن. چپی، راستی، مذهبی، بالاشهری، روستایی ...
واسه درس، بیشتربچه های میکانیک میرفتن سراغش.
بدون سهمیه اومده بود اما کاراونایی که با سهمیه اومده بودن رو راه مینداخت. تو راهرو خوابگاه دنبالش میگشتن.سوال داشتن.سوالی که 4 نفر سهمیه ای بعد از کلی فکر کردن نتونسته بودن حل کنن. همینطور که داشت میرفت تو اتاقش به برگه سوالشون نیگاه کرد. گفت: 

 "الان وقت ندارم اما فکر کنم گزینه سوم درسته...جوابش هم به نظرم از فلان فورمول باشه...!"
دهن اون سهمیه ای ها باز مونده بود(دهن من بیشتراز اونا!)
هیچ کس شک نداشت فوق لیسانس میکانیک رو تو بهترین دانشگاه (دست کم تو ایران*) قبوله.
همینطور هم شد.سال اول قبول شد. ولی یکی از "اساتید گرام" باهاش لج کرد درسشو پاس نکرد!...
سال بعد هم قبول شد ولی باز نذاشتن بره...!
تا سال سوم، که دیگه روشون نشد قبولش نکنن.**
 
*خیلیا فقط واسه این میرن سربازی، که از ایران برن!(فکر کنم "چَپان" از همون اول باید میرفت سربازی)

** هزارکوه گرت سد ره شوند برو / هزار ره گرت از پا در افکنند بایست 

 پی نوشت: کاری نداریم به اینکه چرا بعضیا با اونهمه استعداد، لِه میشن؛ بعضیا هم با اونهمه امکانات، هیچ ثمره ای واسه جامعه ندارن...فقط اون چیزی رو که دیدیم گفتیم!

نظرات 5 + ارسال نظر
سوسن یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.chisti-to.blogfa.com

به روزم... من به این چپان ترحم کردم چراا؟

مجید یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام عزیزم
مطلب حضرتعالی در عین حالی که یک نتیجه گیری اخلاقی را به خورد مخاطب می دهد در آخر با این جمله که «فقط او چیزی رو که دیدیم گفتیم» تلاش دارد خود را بیان کننده موضوع نشان دهد.
در عین حال از بیان و قلم حضرتعالی در ارتباط با این موضوع تکراری جامعه حظ بردیم
با سپاس
سردبیر

علیک سلام عزیز دل برادر!
از این طرفا...!؟
تکرار ضربات قطره آب هم سنگ را میشکافد! ولی نمیدونم آیا تکرار ها زیاد آبکی اند یا سنگها تقلبی اند...(سنگ هم سنگهای قدیم!)
بازم تشریف بیارین!
مدیر مرکز

لحظه جمعه 21 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 05:29 ب.ظ http://life-me.blogsky.com

چقدر براش ناراحت شدم. چرا اینقدر اذیتش کردن نامردا؟؟؟

:((
میدونی مهندس، درسی که ادم میگیره اینه که انتظار عدالت نداشته باشی...

Baran جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:27 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

اون مترسکِ خیلی محجوبِ
دلت مى خواست ،فندک بگیری زیر موهایکی و مثل هیمه ،..دود از کله اش بلندشه:)))
خدای من ،...آقاجان همین کارو با یکی کرده بود و ما چقدرخندیدیم

تکرارش هم خوبه

Baran جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:28 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

اون مترسکِ خیلی محجوبِ
دلت مى خواست ،فندک بگیری زیر موهایکی و مثل هیمه ،..دود از کله اش بلندشه:)))
خدای من ،...آقاجان همین کارو با یکی کرده بود و ما چقدرخندیدیم


کارآقاجان ..
پس این حس مشترک بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد