دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

غرور و تردید(محاسبات غلط)

 روی لبه دیوار پشت به حیاط نشسته بود. ذل زده بود به افق. اصلا حواسش به پشت سرش نبود غرق در تفکرات فلسفی! میگن لحظه ای تامل از 70 سال عبادت بهتره...عمق نگاهش رو به دوردستها داده بود بطوری که اصلا متوجه حضور ما نشده بود. شاید هم به هیچ چیز فکر نمیکرد و فقط ذل زده بود؛ تا تو اون حالت stand by ، هم از منظره افق لذت ببره، هم یه حموم آفتابی گرفته باشه.

با همه موجوداتی که دیده بودم فرق داشت. به جای اینکه با دمش بازی کنه و مثل برف پاک کن اونو قر بده، دمش رو مماس بر دیوار آجری حیاط  و عمود بر زمین ثابت نگه داشته بود. به جای جست و خیز و فزولی تو خونه های مردم، همونطور آروم نشسته بود و فقط هر از گاهی -اونم از روی غریزه و نه اختیار- گوشهاش مثل رادارکمی از مسیر افق متمایل میشدن. این فیگورش با اون غوزی که کرده بود مزحکترش میکرد.

بلاخره تصمیمشو گرفت.با بی میلی یه کم خم شد جلو. انگار میخواست بپره داخل کوچه. اما نه. انگار منصرف شد و برگشت عقب. فکر کنم ارتفاع رو زیاد تشخیص داده. دوباره خم شد جلو .فکر کنم اینبار دیگه کارو تموم کنه و بذاره مام بریم دنبال کارمون. ولی نه. بازم منصرف شد. طرز نگاه کردنش از اون بالا به کوچه با شک و دودلی آمیخته بود. جوون بود و هنوز عقلش مثل صورتش سیبیل دار نشده بود. واسه همینم غرورش بهش اجازه نمیداد حتی یه لحظه برگرده عقب. لااقل ببینه پشت سرش چه خبره. حتی به گزینه های چپ و راست هم فکر نمیکنه. فقط میخواد بره جلو . به هر قیمتی. اما هنوز دو دله. امان از غرور همراه با تردید!! حالتهای مختلف پرش رو امتحان کرد. اما هیچ کدوم باب میلش نبود. نقاط فرود مختلف رو از ذهن گذروند و تصمیم گرفت روی بهترین نقطه فرود بیاد. واای نه. دوباره برگشت عقب تا همه معادلاتو از نو انجام بده. آره همه چی درست محاسبه شده بود. کمی به جلو خم شد ارتفاعو برانداز کرد...اینبار دیگه نذاشتم پروسه قبل تکرار بشه و قبل از اینکه بخواد عملیات برگشت رو اجرایی کنه، با صدای بلند براش اعلام حضور کردم!! اینبار دیگه بدون فکر کردن و حتی نیگاه کردن به نقطه فرود در کسری از ثانیه سقوط آزاد کرد!! 

(آخرش خودم کارو تموم کردم و الا  اون فرایند تا شب ادامه داشت!)

پی نوشت:

همیشه غرور و عقایدتونو مقدم بر هر محاسبه ای قرار بدین! 

ناامیدی

نظرات 4 + ارسال نظر
مجید یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام
جالب بود
حض بردم

سلام
ممنون بابت نظرتون...
بازم تشریف بیارین:)

دکتر خودم یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

شاید غلط باشه عقایدم

شاید.
ولی تا اینکارو نکنیم که نمیفهمیم درست بوده یا غلط!!!

شاهین پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ http://www.shahinrahimi.blogfa.com

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او

گل

محمود جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

ما شالله به طراحی

سلام
بیخیال دکتر!
به طراحی سه بعدیهای شما که نمیرسه....اگه شاگرد خاستی خبر کن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد