میخواست با همه فرق داشته باشه. همیشه دنبال تنوع بود. حتی اگه همه هم اونو طرد میکردن.
میگفت تجربه های جدید، لازمه توسعه اند. میگفت اگه این حس تنوع طلبی بشر نبود هنوز همون موجودات عصر حجر بودیم...
اینو گفت و رفت به سمت نور حرکت کرد. و بلاخره تونست بفهمه اون بالا چه خبره!
بله. حق با اون بود. اما توسعه هزینه داره!
پی نوشت: زندگی با جهالت بهتره یا مرگ با آگاهی؟ من زندگی همراه آگاهی رو ترجیح میدم!
من هر چی بیشتر میفهمم زندگیم تلختر میشه،
غریبه که نیستی،
دیوونهگی رو عشقه.
ای ول!!
اوایل بعضیا با این لغت دچار سوئ تفاهم میشدن اما ...اصلا بیخ...
دیوونه گی رو عشقه!