دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

مشکوک

بطرز مشکوکی داره بهم خوش میگذره!

تا حالا انقد راحت ماه رمضون به روز سومش نرسیده بود! انقدر که تصمیم گرفتم 30-40 روز بعدش رو هم روزه بگیرم! یعنی تا این حد قضیه مشکوکه !

 پ ن:

این لینک برداشت جالبی از روزه توسط مدیر جوانه که ارزش داره اینجام تکرارش کنم 

غرور و تردید(محاسبات غلط)

 روی لبه دیوار پشت به حیاط نشسته بود. ذل زده بود به افق. اصلا حواسش به پشت سرش نبود غرق در تفکرات فلسفی! میگن لحظه ای تامل از 70 سال عبادت بهتره...عمق نگاهش رو به دوردستها داده بود بطوری که اصلا متوجه حضور ما نشده بود. شاید هم به هیچ چیز فکر نمیکرد و فقط ذل زده بود؛ تا تو اون حالت stand by ، هم از منظره افق لذت ببره، هم یه حموم آفتابی گرفته باشه.

با همه موجوداتی که دیده بودم فرق داشت. به جای اینکه با دمش بازی کنه و مثل برف پاک کن اونو قر بده، دمش رو مماس بر دیوار آجری حیاط  و عمود بر زمین ثابت نگه داشته بود. به جای جست و خیز و فزولی تو خونه های مردم، همونطور آروم نشسته بود و فقط هر از گاهی -اونم از روی غریزه و نه اختیار- گوشهاش مثل رادارکمی از مسیر افق متمایل میشدن. این فیگورش با اون غوزی که کرده بود مزحکترش میکرد.

بلاخره تصمیمشو گرفت.با بی میلی یه کم خم شد جلو. انگار میخواست بپره داخل کوچه. اما نه. انگار منصرف شد و برگشت عقب. فکر کنم ارتفاع رو زیاد تشخیص داده. دوباره خم شد جلو .فکر کنم اینبار دیگه کارو تموم کنه و بذاره مام بریم دنبال کارمون. ولی نه. بازم منصرف شد. طرز نگاه کردنش از اون بالا به کوچه با شک و دودلی آمیخته بود. جوون بود و هنوز عقلش مثل صورتش سیبیل دار نشده بود. واسه همینم غرورش بهش اجازه نمیداد حتی یه لحظه برگرده عقب. لااقل ببینه پشت سرش چه خبره. حتی به گزینه های چپ و راست هم فکر نمیکنه. فقط میخواد بره جلو . به هر قیمتی. اما هنوز دو دله. امان از غرور همراه با تردید!! حالتهای مختلف پرش رو امتحان کرد. اما هیچ کدوم باب میلش نبود. نقاط فرود مختلف رو از ذهن گذروند و تصمیم گرفت روی بهترین نقطه فرود بیاد. واای نه. دوباره برگشت عقب تا همه معادلاتو از نو انجام بده. آره همه چی درست محاسبه شده بود. کمی به جلو خم شد ارتفاعو برانداز کرد...اینبار دیگه نذاشتم پروسه قبل تکرار بشه و قبل از اینکه بخواد عملیات برگشت رو اجرایی کنه، با صدای بلند براش اعلام حضور کردم!! اینبار دیگه بدون فکر کردن و حتی نیگاه کردن به نقطه فرود در کسری از ثانیه سقوط آزاد کرد!! 

(آخرش خودم کارو تموم کردم و الا  اون فرایند تا شب ادامه داشت!)

پی نوشت:

همیشه غرور و عقایدتونو مقدم بر هر محاسبه ای قرار بدین! 

ناامیدی

افسانه گرازها!

 

فقط خود خودتون!

 

در متون کهن افسانه زیاد است. اما این بار نمی خواهیم افسانه تعریف کنیم. این یک واقعیت است که شیخ دارالمجانین(عر) اون رو تحت عنوان یک سمینار در کشور "کانادار" ارائه کرده:  

(لازم به ذکر است که شیخ(عر) برای سخن رانی در چند دانشگاه مهم دنیا به کشور "کانادار" سفر کرده اند!) 

 

اگر روزی گرازی وارد مزرعه شما شد و تمام محصولات شما رو تباه کرد، بر او ایرادی نیست. عیب از شماست که مزرعه خود را حصار کشی نکرده اید! 

اگر گراز حصار ها رو دریده  و وارد شده،  عیب از او نیست. عیب از شماست که در مسیر حرکت اونها مزرعه بنا کردین... 

اگر گرازها از منطقه دیگری اومدن و باز همان بساط بود، عیب از آنها نیست. عیب از شماست که بخشی از حق آنها رو خوردین. به هر حال اونا گرسنه اند و آدم گرسنه عقل ندارد چه برسه به گراز گرسنه. 

اگر گرازهای شکم سیر (شکم های بر آمده نه از بارداری بلکه از بازداری!) برای تفنن و فقط وفقط تخریب وارد مزرعه شدند، ایرادی بر اونا وارد نیست. عیب از گرازهای نجیبه که اونا رو تنبیه نکردن و درست و حسابی تربیت نکردن و همین می شود که آبروی گرازهای نجیب هم می رود. 

نتیجه اخلاقی: 

در هر صورتی شما مقصر هستین! پس بهتره از همون اول یا شغل خودتونو عوض کنین یا بروین به جایی که دست هیچ گرازی به اونجا نرسه! 

 

پی نوشت: 

این پست هیچ ربطی به بی لیاقتی برخی مسئولین و فرار مغزها و مهاجرت نخبگان و  ...ندارد.

مسیر از کدوم طرفه؟!

آلترناتیو


-   جناب سروان! آتشکده از کدوم طرفه؟ 

-   همین خیابونو مستقیم برین ۱۰۰ متر پایینتر دست چپ.

آلمانی بودن. آدرس آتشکده زرتشتیها رو ازمون می پرسیدن.فکر کنم آلمانیها کلا رکورد دار گردشگری تو تمام دنیا باشن. مسلمون نبودن اما به احترام اسلامی بودن کشورمون حجاب داشتن. حجابشون اجباری بود و علی القاعده نباید ایمانی قلبی برای استفاده از اون داشته باشن. اما وقتی نگاهمون اونا رو در کنار خواهران ایرانیمون تو مسیر رسیدن تا آتشکده  دنبال میکرد احساس میکردیم خواهران خودمون انگار خارجی تر و اجباری ترن... 

پی نوشت: 

سلام دوستان! راستش نمی خواستیم اینجور بحثا رو اینجا مطرح کنیم اما چه کنیم که... مسئولیت این نوشته بر عهده عبدالوهاب است و بس.  

اینک، آخرالزمان

 

جلوبندی پژو نابود شده بود. خوشبختانه تصادف با تمام شدتش، آسیب جانی نزده بود. ملت هم که (مثل همیشه) پای ثابت تماشای این جور صحنه هان (!) ترافیک همیشگی رو سر میدون سنگین تر کرده بودن. هر از گاهی هم مثل خبرنگارا میومدن سراغ ما و سوالاتشونو عین دونه های تکراری تسبیح ازمون می پرسیدن:
- جناب سروان (!) جریان چی بوده؟! - جناب سروان کی مقصر بوده؟....
صدایی شبیه صدای انفجار شاخکهای همه رو جنبوند. کمتر از 2ثانیه بعد مثل موج سوارا مجبور بودی برای حفظ تعادل نیم خیز بشی! زلزله هم هیجان خاصی داره! گرد و غبار ریزش دیوارها، صدای آژیر مغازه ها و بانکها ، ریختن شیشه ها و... انگار همه اون چیزایی که زندگی کرده بودی توهّم بوده . کلا تمام قواعد برات از نو تعریف میشه. تو یه عالم دیگه دوباره متولد میشی.  این هیجان در 2 صورت ایجاد میشه:
یا به همه چیز رسیده باشی (جز لقای الله!)
یاوقتی چیزی برا از دست دادن نداشته باشی!
تو اون 2-3 ثانیه فکر میکردم تو دسته دومم! به همین خاطر بدم نمی اومد وقتش رو بیشتر کنن (مثلا ۲۰-۱۰ ثانیه!) ٭

زمین لرزه مثل خیلی از حوادث عادی اومد و رفت!
ادامه زندگی :سوالا عوض شده بود:
- جناب سروان زلزله شده؟!!(اینو راننده های عبوری میگفتن) -  جناب سروان به خاطر زلزله تصادف شده؟!...
لا اقل برای سه هفته خوراک محافل تامین شده!


پی نوشت:
- دوستی میگفت: خدا هیچ چیز بدی رو خلق نکرده. پشت "ظاهر بد" هر چیز حکمتهایی هست خوب!(باور می کنین بعضی از چاه های آب که خشک شده بودن پر آب شدن؟!) 

- خبر گذاریها اعلام کردند طی این حادثه مردم  به طور متوسط یه وجب به خدا نزدیکتر شدن!
٭خرفای عبدالوهاب منو یاد این شعر شیح دارالمجانین(عر) انداخت: 

شبی دود خلق آتشی برفروخت + شنیدم که بغداد نیمی بسوخت! 

یکی شکر گفت اندران خاک و دود+ که دکان من را گزندی نبود ...!!!

شـرح کـد تخلفـات درج شده در برگه های جریمه

برگ جریمه در افغانستان

 

  جریمه کردن ملت، تنها بخشی از کار ماست...! البته سعی میکنیم کمتر از دفترچه جریمه استفاده کنیم!خدمت در پلیس راهور هم در نوع خودش جالبه...من یکی که راضیم! (البته اونایی که یه چند تا فیلم بیشتر با ما تماشا کردن، میدونن که هر ۶ میلیون سال یک بار،به راضی بودن اعتراف میکنیم!! ) 

وقتی لباس پلیس راهنمایی به تن داری، با کلکسیونی از موجودات و اشیا مختلف برخورد داری و این خودش آموزندس! و این تا حدی سختی کار رو جبران میکنه (لااقل آدم زیاد  احساس بیهودگی و اتلاف وقت نمیکنه!) بازم جای شکرش باقیه که مملکت آرومی داریم و کسی دنبال شر نمی گرده..! خودتون حساب کنید اگه تو پلیس افغانستان بودیم چی میشد!!؟ 

احتمالا کد تخلفـای راننـدگی درج شده در برگه های جریمه به شرح ذیل بودن:

 

کد۱۰۱۱   :    کشتن مامور انتظامی 

کد۱۲۰۱   :    زخمی کردن مامور انتظامی 

کد۱۰۹۱   :    بمب گذاری در ایستگاه اتوبوس  

کد۱۱۰۴   :    مین گذاری در پیاده رو 

کد۱۰۵۶   :    شلیک در حین حرکت 

کد۱۱۰۶   :    حمل مواد مخدر بیش از ظرفیت ماشین 

کد۱۰۰۵   :    ریختن پهن هر گونه " ۴ پا " در خیابان  

کد۱۰۸۰   :    پارک کردن پشت چراغ قرمز  

و ...!  

 

پی نوشت:

 فکر کنم باید بیشتر شاکر باشم!

سه بر صفر به نفع اوهام

 

بدون شهر(ببخشید!... بدون شرح!)

پادگان محیطی است با سربازان زیاد از قومیتهای مختلف که به ترتیبِ گردان، گروهان و بعد ترتیبِ قد، دسته بندی و شماره گذاری شده اند...تقریبا مثل دانشگاه میمونه. فقط یه کمی فرق داره. در این مکان به بعضیها، از دانشگاه بیشتر خوش میگذره! (ممکنه بعضیهام از همون اول به فکر فرار باشن) چیزی که بیشتر جالبه، دیوار نوشته های بچه هاست که در همه جا پیدا می شه جاهایی که گاها به عقل جن هم نمی رسه! (از جلو در ورودی گردان گرفته تا پشت در سرویس بهداشتی!) اونقدر زیاد و متنوع و گاها عتیقند که ...! 

مثلا: 

٭نبود ۱ روز دیگر...فلان ابن فلان از شهر فلان.امضا همراه اسم مستعار! 

٭نبود ۴ساعت دیگر...همه دروغ میگن راحت باش...فلان ابن فلان از شهر فلان! 

٭نبود بعد از اجابت مزاج...!!  

٭این هم یه نمونه از اونا که نویسندش از گروهان شهادت گردان امام حسین بوده: 

خود فریبی چیز خوبی است! لحظات را قابل تحمل میکند! میگویند نگهبانی سرویس بهداشتی، مسئولیت ندارد...میگویند نگهبانی ورودی گردان، آرامش دارد...میگویند نگهبانی پشت دژبانی، صفا دارد...میگویند نگهبانی آسایشگاهها، همراهی جمعی و رفاه دارد..میگویند نگهبانی کریدور، آزادی عمل بیشتری دارد...میگویند پاسبخشی، از نگهبانی هم ساده تر است... 

دروغ میگویند! 

به این دروغها گوش کن! سعی کن آنها را باور داشته باشی. آنگاه میتوانی زنده بمانی و حتی زندگی کنی. اما بعدا، وقتی که صدای حادثه خوابید،بسپار بر سنگ گورت بنویسند: در بدترین شرایط بوده ای و هر چه زنده بوده ای دروغ بوده و بر باور های واهی امید بسته بودی. باورهایی که از واقعیت محض کارسازتر بودند! 

 و این جمله طلایی رو در اوج سختیها برای خودت تکرار کن:

!Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself

دید متفاوت

نعره سکوت

 

هر جایی رفتم، بهم به دید "کچل آشخور" نیگا کردن، اما یه نفر فکر نکرد شاید از سفر حج برگشته باشم!! 

  

پی نوشت: 

٭ به نقل از کیستی تو :دستانم بوی گل میداد، به جرم چیدن گل مرا گرفتند، اما هیچکس فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم!

ظاهر و باطن سرباز

 

  تاحالا با آدمایی برخورد داشتین که از قیافه بقیه میتونن بفهمن طرف چیکارس؟! به عقیده این آدما، باطن افراد بر ظاهرشون هم اثر داره.

گذشت زمان صاحب عکس بالایی رو، تا حدودی بهم شناسونده. هر چند این شناخت کاملا غیر مستقیم بوده اما میدونم غیرتش بهش اجازه نداده دشمن جلوش ابراز وجود کنه (نه فقط دشمن بعثی طی ۸ سال نبرد، بلکه انواع دشمنان درونی و برونی...)  

اما در مورد عکس پایین شک دارم. هر چند هر روز با امثال اونا روبرو میشم ولی نمیدونم آیا این فرد به ظاهر موجه، میتونه مثل نفر بالایی سربلند از آزمایش بیرون بیاد یا نه! 

  

 پی نوشت: 

٭ اصلا قیافه شناس خوبی نیستم 

حتی اگر آسفالتشون کنن...!

    حتی اگر آسفالتمون کنن...!

از مطلب حاجی لک لک داغ دلم تازه شد!
یادش به خیر! اون قدیم تر ها برای غولها احترام قائل بودن. حتی دشمنان خونی به احترام غول بودن، طور دیگه ای حرف می زدن...اون زمون غول بودن"کیلویی" نبود . خود غولها هم اونقدر  Active بودن که همه برای اونا سر و دست میشکستن...  همه اونا رو به عنوان لیدر میپذیرفتند و به این موضوع  افتخار می کردن. خود لیدر ها هم خیلی مواظب رفتارشون بودن و سعی میکردن هر کاری میکردن یا هر حرفی که میزدن از روی مطالعه و فکر باشه. اما الان اونقدر لیدر های قلابی و جعلی زیاد شده اند که...
راستی یه نکته ای!
برای مثلا دانشجوی رشته زبان انگلیسی ننگ نیست که شغل جوشکاری را انتخاب کند یا برای یه فارغ التحصیل اقتصاد عار نیست که برود عملگی و ...
خود اونا ادعایی ندارند و این اوضاع را برای خودننگ نمیدانند. ننگ واقعی برای کشوری است که در آن این اوضاع عادی شده!

اما با همه حرفهای "حاجی لک لک" موافق نیستم. غولها خاک نمی خورند و هنوز از بهترینهای جامعه اند و در غربت ایثار می کنند. در هر شرایطی. کاری هم ندارند از آنها حمایت میشود یا نه.

اونا همیشه هستن، حتی اگر دهنشونو آسفالت کنن...! از اون آدمایی هستن که همیشه مثل سندان در برابر ضربه های پُتک روزگار، قهقهه میزنند. 

به قول آلبرت کاموا !: وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گورم بنویسید:"جنگجویی که نگذاشتند بجنگد اما شکست نخورد!"

  

پی نوشت: 
بعد از حرف البرت کاموا، یاد یک خاطره از مرحوم نصرت رحمانی افتادم:
"یه روز رفته بودم ساختمان آلومینیٌم ... داشتم از آن بالا بیرون را تماشا می کردم که فکر خودکشی به سرم زد... آن روزها  روزهای تلخی برایم بود .خیلی افسرده بودم و حال وهوای خوبی  هم نداشتم ...
در آن لحظه فکر خود کشی بد جوری به ذهنم رسوخ کرده بود....اما هر چه سعی کردم که  خودم را پرت کنم ..نتونستم..
آخر سر ،به جای خودم یه تف  انداختم  پایین!! "