دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

آخرین روزهای زمستان

زمستون سه سال قبل بود که این اگهی زده شد. یجور اگهی ترحیم مجازی.

امیدوارم تو محیط غیر مجازی کنار خونوادش در کمال صحت و عافیت باشه .

بعضیا نبودنشون هم اموزندس:)

این هنر هر کسی نیس

نقطه صفر

یکی از دوستان در مورد یه پاورپوینت مطلبی نوشته بود. شاید واستون تکراری باشه. اما واسه امثال من تکرارش هم جالب بود:  

... ماجرا از برگ یه درخت شروع میشه. بعد تصویر بالا و بالاتر میره تا به مدارهای زمین، کهکشان راه شیری ...بعد تصویردوباره برمیگرده به همون برگ ولی این بار برعکس. پایین تر و پایین تر. تا اتم و اجزای کوچکتر...

پی نوشت:  

به معنی واقعی کلمه بین منفی بی نهایت و مثبت بینهایت زندانی هستیم...اونهم درست نقطه وسط اونها... یعنی صفر! 

  لینک پاور پویت  

نجوا با پاییز

 

برای رفع دلتنگی چیکار کنم؟ 

- بستگی داره....بگو دلتنگ چی شدی تا جوابتو بگم.

هوای نیمه بارونی چالوس ... 

- فراموشش کن. 

قصه های پدر بزرگ...   

- فراموشش کن. 

اکیپ بچه های خوابگاه  ...  

 - فراموشش کن. 

نخل میدون امیرچخماق یزد ... 

 - فراموشش کن. 

هوای برفی خونسار...  

-فراموشش کن. 

.... 

 

آخه چه جوری...؟ خودت هم میتونی فراموش کنی؟ 

کجا رفتی...؟ جوابمو ندادی که...!!

پی نوشت :  

یاد این یاد داشت از قلم فرانسه افتادم:

بارهایی که با چرخش آورده بود را جا به جا کرد و رفت گوشه ای نشست٬ شتکهای عرقٍ روی پیشانیش را با آستینش پاک کرد٬لبهای خشکیده اش را با زبانش تر کرد و با لبخندی خسته  ـ درحالی که دیگر رمقی برایش نمانده بود ـ  گفت: " عزیزم! زیر بار هر زوری میری برو٬ اما زیر بار نماز و روزه نرو! حالا روزه چیزی نیست٬ یه ماهه٬ تموم میشه! اما نماز رو صبحشو می خونی ظهر میاد٬ ظهر رو می خونی عصر میاد٬ عصر رو می خونی مغرب٬ مغرب رو می خونی عشا٬ هیچوقت تمومی نداره! " این را که گفت٬ با زحمت فراوان از جایش بلند شد٬ آستینهایش را بالا زد و سراغ نزدیکترین شیر آب را گرفت٬ داشتند اذان می گفتند. . .

دانشکاه کولون بیا!

سرکوب انگیزه

اشتباه نشه ها ! نمیخوایم در مورد دانشگاه کلمبیا صحبت کنیم. اینکه رکورد آمار نوبلیستا رو داره و اینکه بیش از ۸ میلیارد دلار پشتوانه مالی داره یا اینکه بیش از ۲۰۰۰استاد تمام ... 

موضوع این پست، همین دانش کاه های خودمونه.

بزاریت اینطور ادامه بدیم: 

شما حتما اون داستان میمون رو شنیدین که هر موقع میرف موز بخوره کتکش میزدن.و این پروسه اونقد ادامه پیدا کرد که بدون کتک هم عمرا نزدیک میوه ها نمیرفت...

یا اینکه میدونین فیلهارو به همین روش رام میکنن. (پاهای بچه فیلهارو به یه شاخه میبندن و چون اون موقع بچه فیل توانایی رها شدن رو نداره مجبور به کرنش و بی تحرکی میشه. و این نتونستن در ذهنش نهادینه میشه. وقتی هم که بزرگ شد رام میمونه. گرچه توانایی کندن درختها رو هم داره اما بستن پای اون به یه نهال کوچیک کفایت میکنه... )

 

از دانش کاه های خودمون میگفتیم... تنها جایی که میشه مدرک "خود کولونالیسم" گرفت.

مثالهای فوق در مورد حیوانات شاید قابل باور باشه...اما هنر بسیار بزرگتر اینه که یه جوون با انگیزه و پر انرژی رو طی یه پرسه، آنچنان به زمین بکوبی که فکر بلند شدن هم به ذهنش نرسه.... 

 

پی نوشت: 

اصطلاح   "خود کولونیالیسم"   از  الدان  عاریت گرفته شده!

هرچه باداباد

 

صدای تلفن چرتمو پاره کرد. (صدای کمال اونطرف خط سراسر ذوق و خوشحالی بود.)مژده بده! استخدام شدی! ...     (کاش منم میتونستم اینقدر ذوق کنم...)
حتی اونموقع ها که کمال خبر قبولی دانشگاه رو بهم داد خیلی سعی کردم هم نوا با اون ذوق کنم اما انگار کودن تر از این حرفا بودم...
با اصرار اون بود که رفتم آزمون استخدام سازمان پولی مالی YYY یا بهتره بگم "کاغذ دونی".
تو سالن آزمون یه حال عجیبی بهم دست داده بود. از اینکه اونایی که اونقدر ادعاشون میشدبه قول خودشون باهوش ترین شاگردای دانش گاه بودن رو اونجا دیدم. اومده بودن با چه ذوقی آزمون بدن...!
با دیدن ذوق اونا برا خودم متاسف شدم...
با اکراه رفته بودم ولی پذیرش شدم.
چند وقته یه مرض گرفتم. دیگه حوصله نداشتم خودم باشم. بریده بودم. تا اونروز که شیخ(عر) رو اتفاقی تو اداره دیدم.
شیخ: به این اسکناسهای چرک 100، 20،  50،  200 و ...نیگا بنداز! زندگی ما و اسکناسها و پولا یه جوره. به خودت نجنبی هر روز ارزشت کمتر میشه.... 

آره چاره ای ندارم . برمیگردم. میخوام سعی کنم خودم باشم.

اینهمه سال تلاش کردم که بیام اینجا؟!

پس آرزوهام چی میشن؟  ...

استعفا!

پی نوشت:  

* حسرت یه ذوق و خوشحالی به دلم مونده. کسی سراغ داره؟

* سکه رو گذاشت جلوم. یه ۵۰۰ تومنی بود. پارسال همچین وقتی این دایره فلزی ۲۵ تومنی بود! (من موندم با چه رویی میگن تورم نداریم...) 

* یکی از دوستان اهل دل میگفت: اینکه ماه رمضون افتاده تابستون هیچ مشکلی نیس فقط  اگه میشد آب خورد خیلی خوب بود! کی میشه که ماه رمضون بیافته تو ماه محرم ؟! اون موقع خالصانه تر با زبون روزه میریم عزا داری!!

فیلتر و فیلترینگ خود را به ما بسپارید!!!(یک شرکت کاملا ایرانی)

 به این میگن مدیریت بازار!

چه اشکالی داره ما هم مث چینیا از یه طرف فیلتر بفروشیم از یه طرف دیگه نرم افزار ضد اونو؟!(مثل اون شایعه نزدیک به واقعییت که میگفتن: بعضی شرکتای امنیتی ویروس هم تولید میکنن) 

فیلترینگ لینک فیلتر شکن اختصاصی عبدالوهاب

ما و این همه موزه!

  میراث بدون ورثه!

وقتی از موزه حرف می زدن یاد موزه شهر خودمون می افتادم که دو سه تا مانکن توش گذاشته بودن و نهایتا یه سماور کنارش.(بنابرین طبق برهان خلف هرجا چند تا مانکن بچینن موزس،با این وصف شهرمون پر از موزه های مختلفه...)

انگار نه انگار که  این ملت تمدنی با سابقه چند هزارساله دارند...

بخش زیادی از فضای موزه هم که معمولا واگذار شده به یه مش بقال یا قهوی چی که آبمیوه و ...بفروشن.

نه راهنمایی نه کارشناسی نه ...

چرا البته یه وقتایی یه نفر میومد یه چیزایی میگفت. اما اونقدر آدم سرد و بی  تفاوتی بود که از قیافش می تونستی بخونی:  

"من خودم هم به حرفی که می زنم  فکر نمی کنم."

  به بازدید کننده هاهم به چشم یه مشت الاف بیکار نیگاه میکنن که انگار از زور بیکاری اومدن اینجا.

بارها از خودم پرسیده بودم این موزه لوور و...چی دادرن که طرف از آمریکا پا میشه میره اونجا...

 

تا همین چند سال قبل که همه چی عوض شد

وقتی به طور اتفاقی موزه شهر شوش رو دیدم که در واقع ته مانده چند سرقت بزرگ بوده(سرقتی مدرن به مدت حدود 80 سال و سرقتی پیشتر به اندازه تاریخ آنجا)یهو انگار یه چیزیم شد! 

شاید برای اولین بار بود که به ایرانی بودن خودم افتخار کردم... 

راستی یه چیز دیگه هم فهمیدم ! اینکه اونا(اجداد ما) چقدر برای زیبایی ارزش قائل بودن...و شاید ما زیبایی رو با اشرافی گری و تجمل مترادف کردیم و خیال خودمون راحت که ما آدمای ساده ای هستیم پس چرا بریم دنیال این قرطی بازیها!!...در حالیکه  وقتی ظروف آبخوری سفالی رو نیگا می کنی که شبیه یه گاو درست شده و از دهنش آب میریزه(گاو نمادی از برکت و خیر بوده) میبینی غیر از اشراف و پادشاهان اون زمون، مردم عادی هم به نحوی ملزم به زیبا پرستی بودن...

از اینکه اینقدر از تمدن کشور خودم غافل بودم احساس شرم کردم و الان اون احساس شرم به تنفر بدل شده. تنفر از همه به اصطلاح مسئولینی که ...از مسئولان رسانه ها گرفته تا آموزش پرورش ...از خطیبان گرفته تا...

حالم از هر چه محصول دروغ اروپاییی که دیده بودم و ملکه ذهنم شده بود بهم خورد...

 

در آن زمان که اروپا هنوز امریکا را نزاده بود و خود اروپایی ها هم هنوز روی درختها زندگی می کردند ما چنین تمدنهایی با اینهمه عظمت داشته ایم... حالا چه اتفاقی افتاده که...؟

شاید بتوان گفت ما هنوز در عصر نو استعماری یا خود استعماری هستیم