دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

مرغ مینا


مرغ مینای پر حرفی بود. هر 2-3 ثانیه یه چیزی میگفت. فک کنم با این پرحرفی و پر حوصلگی قیمت بالایی داشته باشه.

شایدم  بعد عمری تازه به حرف اومده بوده و میخاسته تلافی یه عمر سکوت رو سر ما خالی کنه.

مسلسل وار قاطی کلماتش کلمه "مینا" رو  تکرار میکرد. به ازای هر کلمه ای که میگفت خودمو مخاطبش حس میکردم.

شاید بخاطر شرایط خاص روحیم اینجور شده بودم. دلم میخاس زودتر از اونجا برم. مدتی طول کشید تا جنازه دخترمو تحویلم بدن. و سعی کردم هرچه زودتر از اونجا برم بیرون. دیگه هیچوقت اونطرفا نرفتم اما  کلمات و اون صدای مرغ مینا از ذهنم پاک نشد

پ ن: این پست به درخواست یکی از دوستان نوشته شد 

انتظااااااااااااار

نمیدونم کی قراره دوره این مدل تبلیغات عصرحجری سر بیاد .(تصاویر و فیگورهای آتلیه ای نامزدها اونهم با تکراری احمقانه بر در و دیوار شهر، بوی غذای ستادها تا وعده و توهینهای بچگانه...) 

یعنی ساختن یه سایت جامع از همه نماینده هاهمراه پروفایل وسابقه عملی، انقدر سخت و پیچیدس که هنوز به این روشهای قرون وسطایی با این شکل و هزینه چسبیدیم! یا مردم تو این عصر انفجار اطلاعات هنوز ب ظواهر اهمیت میدن ؟ شاید هم بعضیا با این کارا از شفافیتها فرار میکنن...

فرایند ورود به دانشگاههای معتبر دنیا خیلی سادس. اما اگه برای ادامه تحصیل مرد عمل نباشی به صلابه کشیده میشی! (یا خودت میری بیرون یا میندازنت بیرون) 

اما این فرایند تو کشور ما برعکسه. چه تو دانش کاه باشه چه انتخابات، استخدام و کار و.... 


روز سیاه

باران در تاریکی 

تاریکی بود و بارون......   تنهاتر از اونی بودیم که فکرشو می کردیم.

...   

تصادف کردیم . چی میشد میرفتم اون دنیا راحت میشدیم....؟ دلمون به چی خوشه....؟

کی بشه اون دنیا به همه جواب سوالامون برسیم....؟ اصلا میرسیم به جواب یا نه...؟!

پی نوشت: 

باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین " باختن" و " بد باختن" !   

شتاب سنج

 

قدیما فک میکردم امکانات اولیه و ثانویه برا رشد کافین... 

الان حس میکنم یه چیزی این وسط کمه....! (؟)

انقلابهای پلاستیکی!

 

انقلاب پلاستیکی

در مورد عکسای پست قبل:

برق شادی تو نگاه امیر غفور، جدیت بازیکنان، هیجان تماشاچیا که انگار هم آدرنالینشون از بازیکنای داخل زمین بیشتره هم ضربان قلبشون، آرامش و اعتماد بنفس بعضی بازیکنا.... 

یاد یه موضوعی افتادم. با بچه های مطبوعات رفته بودیم واسه مصاحبه. یکی از مربیان والیبال بانوان تو اون مصاحبه حرف تامل برانگیزی زد.  

(نقل به مضمون) خانم مربی خطاب به حاضرین گفت: 

باور کنید! 

 با یه توپ پلاستیکی ساده چه کارها که نمیشه کرد!  

میشه با اون جلو خیلی از مشکلات جامعه رو گرفت. مشکلاتی که با صرف هزینه های گزاف غیر قابل حل به نظر میرسن... 

نشاط و تحرک و شادابی جسمی و روحی... انگیزه و اعتماد بنفس ...بالابردن روحیه کارتیمی و...

با یه توپ پلاستیکی میشه انقلاب کرد! 

پی نوشت: 

به حرف ایشون ایمان دارم. ولی نمیدونم مسئولین حاضر در جلسه در چه افکاری به سر میبرن... 

اعتماد بنفس/عزت نفس

 

 

 

 

فعلا فقط تبریک میگیم...از پیروزی لذت ببرین! حرفمونو تو پست بعدی میزنیم!

یک نگاه و یک دنیا حرف

اون نگاهت 

کاش میدونستیم به چی فکر میکنی. خیانتها و اشتباهاتی که کردی بزرگتر بود یا خیانتهایی که از رفقای غربی دیدی...

 

پی نوشت: 
از نظر انسان ها سگ ها حیواناتی با وفا هستند؛
اما از نظر گرگ ها؛سگ ها گرگ هایی بودند که برای بودن در رفاه و آسایش تن به بردگی انسان ها دادند.
*چگوارا*
                              (با تشکر از  چیروکی دل )
  
 

مشکل آپلود عکس!

هرچی صبر کردم پرشین گیگ درست نشد که نشد. نمیدونم مشکل از منه یا کل شبکه ایران... مجبور شدم جای دیگه آپلود کنم...

ماجرای دوتا نمکدون!

آرمان: 

ایدآل  

واقعیت

,hrudj 

ممنونم دکتر

شب امتحان

 

فصل امتحانات بود. دو نفری روی تراس خوابگاه ساعت ۲-۳ نیمه شب حرف می زدیم. هیچ وقت اون شب رو فراموش نمیکنم... حالش گرفته بود. یه نگاه معنی داری کرد و  گفت: بلاخره از دانش گاه اخراجم کردن! اینو که گفت بغض گلومونو گرفت... 

چند وقتی بود که اوضاش بهم ریخته بود... (تو این مواقع دنبال کسی هستی که باهاش درد دل کنی.دانشجوی شهرستانی باشی و غریب ...) 

از کسی تعریف می کرد که خیلی در حقش لطف کرده بود. هم دانشکده ای که به واسطه نسبت فامیلی با رئیس دانش گاه دنبال راه حل بود...

 (هر چند تلاشهای ایشون نتونست مانع اخراج فرید بشه. اما حس کردم منم به اون خانم مدیونم! دمش گرم. امثال اون دختر خانم واقعا آدم رو به محیط دانشجویی امیدوار میکنن. اینکه تو یه موضوعی هیچ مسئولیت و وظیفه ای نداشته باشی و بیای کلی وقت و انرژی بذاری تا کار یه بنده خدایی راه بیافته. در حالیکه اصلا همدیگه رو نمیشناسین...) 

فرید از همون اول هم به رشته خودش علاقه نداشت. بعد از چند ترم مشروطی، اخراج شد. با همه خاطرات و... رفت سربازی. با این نیت که اینبار بره دنبال رشته مورد علاقش. رتبه ۱۰۰هنر شد اما از بخت بد، اون سال، دانشگاه تهران رشته فیلم سازی پذیرش نکرد...!!

زمان گذشت و فقط لطف و محبتها برای همیشه موندگار شد. من از طرف فرید همیشه از خانم *** سپاسگذار خواهم بود...

پی نوشت: منم به کسی مدیونم که واقعا در حقم لطف بزرگی کرد. لازم دیدم اینجا بگم که ممنونم دکتر! همیشه برام محترم هستی.