مرغ مینای پر حرفی بود. هر 2-3 ثانیه یه چیزی میگفت. فک کنم با این پرحرفی و پر حوصلگی قیمت بالایی داشته باشه.
شایدم بعد عمری تازه به حرف اومده بوده و میخاسته تلافی یه عمر سکوت رو سر ما خالی کنه.
مسلسل وار قاطی کلماتش کلمه "مینا" رو تکرار میکرد. به ازای هر کلمه ای که میگفت خودمو مخاطبش حس میکردم.
شاید بخاطر شرایط خاص روحیم اینجور شده بودم. دلم میخاس زودتر از اونجا برم. مدتی طول کشید تا جنازه دخترمو تحویلم بدن. و سعی کردم هرچه زودتر از اونجا برم بیرون. دیگه هیچوقت اونطرفا نرفتم اما کلمات و اون صدای مرغ مینا از ذهنم پاک نشد
پ ن: این پست به درخواست یکی از دوستان نوشته شد
منوببخشید،خیلی خیلی ازتون عذرمیخام.جدا صدای مرغ مینای همسایه مون بشدت رواعصاب مونِ و هر دو سه ثاتیه فک می زنه من استرس میگیرم.
قصدم یادآوری گذشته و داغ فاطمه عزیزنبود.
روحش شاد.
منوببخشید آقای مدیرمرکز.
اشکالی نداره.
حوکما حکمتی بوده...
عبرت باشه و سعی کنیم بهتر باشیم
مگه پرنده ها رو نباید از قفس آزاد کرد؟!
اینو باید به اوناییکه اینکارا رو میکنن گفت
خوبی دکتر؟
سلام
قبلن خوب نبودم.الان بهترم
*آموزش و پرورش و سایر مرا کز اجتماعی به ما چگونه فکر کنیم را، نمی اموزند. آنها بما می اموزند که به چی، فکر کنیم.
هر کاری نیاز به انرژی و توان، دارد—توان خودرا، برای کمک بدیگران،در کنترل داشته باشید