دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

نقطه صفر

یکی از دوستان در مورد یه پاورپوینت مطلبی نوشته بود. شاید واستون تکراری باشه. اما واسه امثال من تکرارش هم جالب بود:  

... ماجرا از برگ یه درخت شروع میشه. بعد تصویر بالا و بالاتر میره تا به مدارهای زمین، کهکشان راه شیری ...بعد تصویردوباره برمیگرده به همون برگ ولی این بار برعکس. پایین تر و پایین تر. تا اتم و اجزای کوچکتر...

پی نوشت:  

به معنی واقعی کلمه بین منفی بی نهایت و مثبت بینهایت زندانی هستیم...اونهم درست نقطه وسط اونها... یعنی صفر! 

  لینک پاور پویت  

موشکافی خر خونی

گیر در قافیه

 

اشاره یکی از دوستان اهل دل به این صفت (خرخونی) موجب شد برای اولین باریه تحلیل بررسی علمی واسه اون ترتیب بدیم. نتیجه نهایی اینکه خر خونی صفت خوبی نیست. یه جور گیر کردن تو قافیه محسوب میشه... (عین تصویر فوق که گیر کردن تو قافیه رو مرحله به مرحله نمایش داده!و جالب اینکه این گیر کردن مدام از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه!!)

اثبات:
فرض اول:  

خر    +   خون   =  

موجودی که در برابر ظلمها سکوت میکند  +  مایعی قرمز که در 4 نوع اصلی در بازار یافت میشود. 

حال اگه بدانیم این مایع (خون) در خود همین موجود خر هم باشد( یعنی زیر مجموعه مجموعه بزرگتری بنام خر)اجتماع این دو مجموعه برابر مجموعه جامعتر یعنی همان خر خواهد بود. پس تا اینجا داریم:
خر   +   خون  =  موجودی که در برابر ظلمها سکوت میکند
فرض دوم:اگر خون را فعل امر مصدر خواندن فرض کنیم:
خر   +   خون   =   موجودی که در برابر ظلمها سکوت میکند   +   فعل امر با مفهوم بخوان.
حال اگه بدانیم این فعل امر در مورد موجودی استفاده شده که هر امری رو اطاعت میکنه (تا حد ظلم به خود)اون امر بدون شک اجرایی خواهد شد. اینجا نیز این امر اجرایی (خرکاری ) زیر مجموعه ای از فاعل خود خواهد بود. اجتماع این دو مجموعه نیز برابر مجموعه جامعتر یعنی همان خر خواهد بود.

پس:
خر   +  خون   =  موجودی که در برابر ظلمها سکوت میکند.

فرض سوم:

اگه کلمه خر بازتعریف داشته باشد و بنا بر متون کهن معنی بزرگی و فراوانی را بدهد: 

این فرض به کل مردود است. متون کهن چه ربطی به متون فعلی بازار داره؟!

مگه شما هنوز خط میخی تایپ میکنین؟ یا تو مکالمات روزمره به جای فلان... بزرگ میگین فلان...خر!؟

پس:  در کل نتیجه میگیریم:

اگه در برابر این صفت سکوت کردین شایسته اونین!!

بازی ما با خطوط قرمز(بازی خطوط قرمز با ما)

 ده ، بیست ،  سه پونزده 

هزار و شصت و شونزده 

خاله پیرزن اینجا نیس 

رفته به انگلستان 

با لباس دبستان 

دادمیزنه ای پلیس 

برام بیار خودنویس 

برچین بساطت رو...!  

 نقد و بررسی این شعر:

* زمان:      ۱۶۱۶سال قبل تر از برج میلاد 

(زمانی که شیخ و اصحابش درحال جمع بندی طرح زوج و فرد کردن دانشجویان بودند) 

* نمره۱۰:   امکانات موجود، رئال، واقعیت محض، حقیقتی که مثل  "ته خیار " تلخه 

* نمره۲۰:   آرمانها و اهداف، همه آرزوها و خواسته ها، هر چیز دست نیافتنی

*  ۱۵>>>۲۰ :    تا سه نشه بازی نشه . برای تاکید مضاعف بروی برتری ۱۵ نسبت به ۲۰

* خاله ای که پیرزن خطاب می شود. ولی پیرزنی اینجا نیست. به جایی رفته تا انگل شناسی بخواند.  البته مغزش هنوز فرار نکرده اما برای فرار هیچ وقت دیر نیس!        

(در آن زمان بین دانشجویان و دبستانیها تفاوتی نبود. و واژه "دانشگاه" توسط پروفسور حسابی(ره) معادل سازی نشده بود)

* عده ای فریاد میزنند سپاهان فولاد، پرسپولیس...  

چرت خیابون خواب کنار پیاده رو پاره میشه. با چند فحش دوباره پارگی رو وصله میکنه.

* شیخ درخواست خود نویس میکند تا تاریخ را به صورت منظوم و البته رایگان ثبت کند. جامعه هنوز برای پذیرفتن "خودنویس" آمادگی ندارد. میخ و چکش مگه چشه؟! 

*شیخ در حالت خلسه عرفانی مینویسد: 

 ده ، بیست ،  سه پونزده 

... 

بازی خطوط قرمز 

همون ولی رنگیش!

رابطه سیل و ریل راه آهن و هلیکوپتر...

 

همه به شکلی خودشونو مشغول نگه داشته بودن تا "وقت مرده انتظار حرکت اتوبوس" زنده بشه. یکی غرق تفکر به افق ذل زده بود، یکی نقشه گردشگریشو ورق می زد، یکی با بدرقه کننده ها حرفای آخرشو میزد.... اما اکثرا سیگار میکشیدن.چپ و راست سیگار میکشیدن... تعداد سیگارامهم نبود، مهم فقط مشغول بودن بود. اینو از تعداد "ته سیگارای" کف آسفالت میفهمیدی. بین راه توقف های متعددی داشتیم و بیشتر از غذا و دستشویی و ... این سیگار بود که اونا رو از ایستادن خوشحال میکرد. سوار اتوبوس شدیم شوفر سیگار میکشید...گفتم شاید راننده بهش گیر بده منتظر عکس العمل اون بودم که دیدم اونم سیگاری روشن کرد..! بایدسرمو با چیزی گرم میکردم جاده که جز تصادف تنوعی نداشت.٭ سعی کردم رو فیلمی که تو اتوبوس پخش می شد تمرکز کنم ...هنر پیشه اصلی سیگاری روشن کرد! 

 

٭( تصادف اتوبوس ولوو سفید با ... مطمئن نیستم! فکر کنم اون آهن آلات مچاله شده زمانی اتاقک پیکانی سفید رنگ بوده! ۷ نفر کشته سر یه قانون فیزیک کلاسیک! اونهم هنوز ابتدای مسیر حرکت ما)

 

  پلیس راه پیاده شدم!(فرار کردم)  

نزدیک بود ساکمو جا بذارم! خدا رحم کرد. و   الا  مجبور بودم عین چی دنبال اون اتوبوس بدوم!

  کنار عزیزان پلیس راه مشغول صحبت بودیم که یهو جنب و جوش ها زیاد شد. حالت آماده باش. صدای هلیکوپتر مدام بلندتر شد. سردار اومده! حتی منو که یه مسافر بودم جو گرفت. به دعوت جناب سروان رفتم قاطی "افسرای پلیس راه" به خط شدم. 

اون دفعه که با قطار اومدم  5/1 کیلومتر از خط آهن تهران - مشهد رو سیل برد...! اینبار هم که با اتوبوس اومدم این اوضاعمونه! خدا به خیر بگذرونه...

چشام دنبال مسیر اتوبوسا بود. اولین اتوبوس که اومد جیم زدم...به همکارا گفتم میخواستم با هلیکوپتر برم (به مقصد؟؟؟) ولی حیف که نمیتونم روی این دوستان اتوبوس سوار رو زمین بندازم. 

 باید برم!   

سوار شدم... اولین چیزی که جلب توجه کرد سیگارایی بود که راننده و شوفرا می کشیدن...!

معراج

 شد که اجداد ما اینجا رو ترک کردن...؟!

"رسیدیم! اینجا آخر خطه!" 

این جمله رو درخت میگفت. همون درختی که ازش بالا رفته بودم.... 

منو به ارتفاع ۹-۱۰ متری که رسوند ایستاد. بهم گفت حد کمال من تا الان همین قدره. از اینجا به بعد رو خودت برو! (چیه؟ خوب اینم یه جور معراجه!!)

اینجا اول خطه. خط مقدم همه درختها در تصاحب آفتاب. از این بلندی هر چیزی زیباست. حتی سنگهای لخت دامنه کوه. بیخود نیس کلاغا عمر طولانی دارن! وقتی اینجا باند فرودشون باشه وااااای پس نقطه فرازشون چطوریه! 

اگه حرفای داروین رو قبول کنیم(تکامل تدریجی...) باید پرسید: چی شد که اجداد ما اینجا رو ترک کردن...؟!

رابطه دیوانگی و برگهای نشُسته!

 

گذار!

کرم جماعت یکی از بدبخت ترین موجودات روی زمینه ! حتی اگه بعدا پروانه بشم بازم حاضر نیستم مرحله گذار کرم بودن رو تجربه کنم!  

کرم سبز رنگ طوری سلانه سلانه از میون برگای نیمه پوسیده باغچه عبور میکرد انگار تو بهشت عدن قدم میزنه! چنان با غرور از روی برگهای پای درخت افتاده رد میشد انگار نه انگار غذای اصلیش همینهان. یه جوری مسیر حرکتشو انتخاب می کرد و با احتیاط قدم بر میداشت که نکنه کسی اونو کنار خاک و خاشاک و حتی برگهای پوسیده ببینه. باز خوبه خودم دیدم که چند دقیقه قبل از همین نوع برگها میخورد و الا فکر می کردی غیر از زعفرونهای تربت حیدریه افتخار به چیز دیگه ای نمی ده...
اما یهو اون حرکت آرام، به یه سری حرکات ریتمیک و پیچشی، اونهم با سرعت زیاد ختم شد. انگار دیوانه شده بود...عینهو اکس خورده ها به سماع غیر روحانی اومده بود!
از شدت درد خرده برگهایی که کف باغچه درحال پوسیدن بودن رو با شدت گاز میگرفت. احتمالا اگه دیواری بود سرش رو  هم چند بار محکم میزد بهش. یا اگه دست داشت به صورتش چنگ هم می انداخت. طوری که اثر خراش هر ۱۰ انگشتش روی گونه هاش باقی بمونه.دیوانه وار عین کماندو های تکاوری غلت می زد. و دوباره مثل گلوله خورده ها گردنشو از زمین  به آسمون بلند می کرد. احتمالا داره به گذشته ها هم فکر می کنه. شاید به خودش میگه اینم آخر و عاقبت غرور بیجا... شاید به فکر حرفایی می افته که نباید/ باید  می زده یا کارایی که نباید/ باید  می کرده  یا شاید هم از خدا مهلت میخواد که بره از همه حلالیت طلب کنه.شاید...
اما آخرین حرفی که زد این بود:  آرزوی پروانه بودن رو به گور بردم! 

 

پی نوشت:
٭حیف شد! کاش زنده میموند و با چشای خودش میدید که خرمگسی بیش نیست!
٭حالا بر فرض این درخت سم پاشی هم نشده بود. این دلیل نمیشه که تو آداب نزاکت رو رعایت نکنی!!
٭ خداوندا! به نخبه های  گمنام ما اعتماد به نفس و صبر بیشتر و به نخبه نما های بی غیرت ما کمی     "رو "      عنایت بفرما!

فقر امکانات

 impossible battle

     

گروه۱:(نقل از جراید داخلی:) 

٭ طی سالهای اخیر تیراندازی های متعددی در مراکز آموزشی آمریکا رخ داده است.

٭ تیراندازی سال ۲۰۰۷ در دانشگاه فنی ویرجینیا منجر به کشته شدن ۳۲ نفر شد.(قاتل که دو تا اسلحه کمری 9 میلی متری داشته، بعد از قتل، خودکشی کرد)

٭ پروفسور بیشاپ استاد عصب شناسی و فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد است. او در سال ۲۰۰۳ بعنوان استادیار به دانشگاه آلاباما پیوست.

تقاضای او برای سمت دانشیاری که به معنای استخدام رسمی و همیشگی او بود توسط دپارتمان زیست شناسی رد شد.

به گفته پلیس او مظنون اصلی قتل سه نفر است. یکی رئیس دپارتمان و دو نفر دیگر نیز عضو هیات علمی! 

٭ ...

 

گروه۲:(آنچه در جراید خارجی و بعضا داخلی می بینیم:)

دانشگاه فنی ویرجینیا یکی از دانشگاه‌های خوش نام ایالات متحده می‌باشدکه بیش از۳۰٬۰۰۰ دانشجو دارد. در سال 18۷۲تاسیس شده و با پشتوانه مالی ۵۲۷.۶ میلیون دلار دارای ۱۳۷۱هیئت علمی است.

دانشگاه آلابامای ۱۷۹ ساله هم با حدود۱۱۲۲ هیئت علمی و پشتوانه مالی ۷۷۷ میلیون دلاری بیش از ۲۷۰۰۰ دانشجو دارد. 

◄ دانشگاه خصوصی هاروارد قدیمی‌ترین دانشگاه آمریکا(۱۶۳۶) با پشتوانه مالی ۲۸.۸ میلیارد دلار. دارای حدود ۲۴۰۰ هیئت علمی و بیش از ۱۹۰۰۰ دانشجو. 

 

  پی نوشت: 

آمریکا با داشتن قریب به ۵٬۸۰۰ دانشگاه و مؤسسه آموزش عالی، بیش از ۱۷ میلیون دانشجوی مشغول به تحصیل دارد(آمارسال ۲۰۰۴ )  

منم امکانات میخوام! چرا سلاح گرم در دسترس ما قرار نمیدن؟! از اون 9 میلی متری ها!!

خبر مربوط به ویرجینیا:http://www.nytimes.com/2007/04/16/us/16cnd-shooting.html?_r=1&hp

آگهی فراخوان اعتراف!

 کی بود؟!

سلام! 

ببخشین احیانا شما این تازگیها (یکی دو شب پیش) تو خواب به کسی پس گردنی نزدین؟! 

اگه زدین بهتون گفته باشم مگه دستم بهتون نرسه!

همین یکی دو شب پیش یکی که نمی دونم کی بود و از کجا یهویی پیداش شد اومد تو خوابم چنان با پس گردنی منو زد که از خواب پریدم! لامسب اونقدر ضربش برق آسا بود که حتی نشد لااقل قیافشو ببینم !طرف فرصت نداد برگردم ببینم قیافش یا حتی تیپ و لباسش چجوریه! الانم بد جور تو کف اینم که این یارو کی بوده... 

(بدبیاری از این بالاتر دیده بودین؟!) 

هر کی بوده بیاد خودشو زود معرفی کنه بهش جایزه هم می دم...اما اگه خودم پیدات کنم ... 

 پس بهتره با زبون خوش مث بچه آدم بیای اعتراف کنی! 

  

راستی نظرتون در باره این مطلب که تو بخش نظرات سایت صداوسیما پیدا کردم چیه؟  

 با سلام خدمت شما دوست عزیز بنده جانباز 55 درصدی هستم که متاسفانه فرزندی دارم که با وجود اینکه از رشته روابط عمومی دانشگاه علامه طباطبایی فارغ التحصیل شده اما شغلی پیدا نکرده و بسیار علاقمند و مشتاق استخدام در صداو سیما می باشد می خواستم اگر امکانش هست مرا راهنمایی کنید که چگونه به این مهم دست پیدا کنم تا هم ایشان کمک خرج خانواده باشند و هم نتیجه چهار سال درس خواندن را ببینند متشکرم

توهُّم توطئه!

 این ماجرا رو ستاره خانوم برام گفته. 

ستاره رو که می شناسین؟ ما بهش میگیم سیاره!! اما چون گفته از این اسم ناراحت میشم جلو خودش صداش میکنیم خانم خبرنگار! 

همون که یه وقتایی میاد از ما گزارش جمع میکنه ببره روزنامشون...حتی یه وقتایی ازمون عکس میگیره! اونم عکس دست جمعی! فقط نمی دونم چرا دوربینو به کسی نمیده...همیشه خودش پشت دوربینه...یه بار عبد الوهاب بهش گفته بود حالا که شما عکسای ما رو داری مام میخوایم عکستو داشته باشیم...!!! 

فقط نمی دونم چرا بعد از حرف عبدالوهاب قیافه خانم خبرنگار یه جوری شد...!

   ...

اوه! برم سر اصل مطلب!: 

(ماجرای چگونگی تعریف اون بماند طلبتون!)

 من و مامان و داداش کوچیکه برا اولین بار داشتیم میرفتیم ×××(عمرا اگه بگم!) 

همه چی از اونجا شروع شد که داداش کوچیکه منو از خواب بیدار کرد...: 

ــ آبجی ستاره! 

آبجی ستاره!هههههههه آب جی سه تا ره!

ـ چیه؟ چِته؟!نمی شهه ما یه لحظه راحت باشیم؟!مگه نمی بینی همه خوابن؟خوب تو هم بخواب...بذار زودتر برسیم مقصد!! 

ـ گشنمه! 

ـ چند بار بهت گفتم با ما غذای رستوران قطار رو  بخور...؟ حرفمو گوش ندادی اینم نتیجش! 

ـ .... (؟)    (برام مهم نبود دلیلی که می گفت چیه به همین خاطر یادم نیست چی گفت!) 

ـ میخوای صبر کن تا سه ساعت دیگه میرسیم ××× اونجا یه چیزی بخور!!! 

ـ .....(؟)  (برام مهم نبود چی میگه! ولی یادمه قانع نشد!) 

 سه تا کلوچه و دو تا آب میوه از کیفم بیرون آوردم دادم بهش تا زود بخوره و البته زودتر دست از سرم برداره...!منم چشامو بستم تا زدتر برسم×××! 

بیدارم کرد! داداشمو نمی گم دل درد رو میگم!! مجبور شدم چند بار کوپه رو بی سر و صدا ترک کنم...! 

... 

خداخدا میکردم زودتر برسیم مقصد...چرا اینقدر مسیر طولانی به نظر میاد...! 

... 

... 

جمعی از مسافرای قطار که با هم مسموم شده بودیم رفتیم پی گیری قضیه... (تو مقصد!) 

آره نتیجه داد ...اونم چه سریع! بلافاصله وعده غذایی رو حذف کردن...!اما بهای بلیطها به هیچ وجهی تغییر نکرد!!!!!! 

اینجا بود که فهمیدم مرگ دست جمعی نهنگها (مسافرا!!!)توطئه بوده!