دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

فلسفه رفتن

در یک شب مهتابی یه نفر داشت کنار روخونه قدم میزد. از دور یه نفر رو دید که رفته بالای لبه پل و میخاد خودشو بندازه تو رودخونه و خودکشی کنه...از دور با هیجان و ترس فریاد زد اونکارو نکن! ...و براش از راهکارای مختلفی حرف زد... و متقاعدش کرد که برای مدتی کوتاه از تصمیمش صرف نظر کنه و با هم برن کافیشاپ کنار رودخونه و حرف بزنن. تا بتونه متقاعدش کنه در تصمیمش تجدید نظر کنه. اونا مدتها در مورد مشکلات و مسائل پیرامون با هم صحبت کردن و وقتی از کافیشاپ اومدن بیرون، باهم به لبه پل رفتن و با هم خودکشی کردن!!

این داستان کوتاه رو شاید قبلن هم شنیده بودین... رفتن یهویی بعضی دوستان منو یاد اون انداخت! من همیشه برام سوال بود چرا دکتر یهو رفت، حالام بهزاد، فکر کنم اگه باهاشون به کافیشاپ برم منم یهو بذارم برم! :))