دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

اینک، آخرالزمان

 

جلوبندی پژو نابود شده بود. خوشبختانه تصادف با تمام شدتش، آسیب جانی نزده بود. ملت هم که (مثل همیشه) پای ثابت تماشای این جور صحنه هان (!) ترافیک همیشگی رو سر میدون سنگین تر کرده بودن. هر از گاهی هم مثل خبرنگارا میومدن سراغ ما و سوالاتشونو عین دونه های تکراری تسبیح ازمون می پرسیدن:
- جناب سروان (!) جریان چی بوده؟! - جناب سروان کی مقصر بوده؟....
صدایی شبیه صدای انفجار شاخکهای همه رو جنبوند. کمتر از 2ثانیه بعد مثل موج سوارا مجبور بودی برای حفظ تعادل نیم خیز بشی! زلزله هم هیجان خاصی داره! گرد و غبار ریزش دیوارها، صدای آژیر مغازه ها و بانکها ، ریختن شیشه ها و... انگار همه اون چیزایی که زندگی کرده بودی توهّم بوده . کلا تمام قواعد برات از نو تعریف میشه. تو یه عالم دیگه دوباره متولد میشی.  این هیجان در 2 صورت ایجاد میشه:
یا به همه چیز رسیده باشی (جز لقای الله!)
یاوقتی چیزی برا از دست دادن نداشته باشی!
تو اون 2-3 ثانیه فکر میکردم تو دسته دومم! به همین خاطر بدم نمی اومد وقتش رو بیشتر کنن (مثلا ۲۰-۱۰ ثانیه!) ٭

زمین لرزه مثل خیلی از حوادث عادی اومد و رفت!
ادامه زندگی :سوالا عوض شده بود:
- جناب سروان زلزله شده؟!!(اینو راننده های عبوری میگفتن) -  جناب سروان به خاطر زلزله تصادف شده؟!...
لا اقل برای سه هفته خوراک محافل تامین شده!


پی نوشت:
- دوستی میگفت: خدا هیچ چیز بدی رو خلق نکرده. پشت "ظاهر بد" هر چیز حکمتهایی هست خوب!(باور می کنین بعضی از چاه های آب که خشک شده بودن پر آب شدن؟!) 

- خبر گذاریها اعلام کردند طی این حادثه مردم  به طور متوسط یه وجب به خدا نزدیکتر شدن!
٭خرفای عبدالوهاب منو یاد این شعر شیح دارالمجانین(عر) انداخت: 

شبی دود خلق آتشی برفروخت + شنیدم که بغداد نیمی بسوخت! 

یکی شکر گفت اندران خاک و دود+ که دکان من را گزندی نبود ...!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
لبخند چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ http://labkhandeman.blogsky.com/

اااااااا جدی؟؟؟؟؟؟
منکه نمیتونم تصور کنم زلزله بشه ...وحشتناکه!
ولی خیلی بانمک تعریف کردی "موج سوار"

جدی!!!!!
شما یه سر بیا تربت حیدریه تصورش شیرین میشه!
موج سواری تو کویر!

مینا(بهار نیلی) پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://baharenili.persianblog.ir

واقعآ اینجور مواقع آدم حس میکنه که میگن هر چی از مال دنیا کمتر داشته باشی راحت تر میتونی ازش دل بکنی.
فکر کن.یه سرباز وسط یه خیابون شلوغ.بدون ماشین.بدون سرپناه ،بدون حتی عزیزی در اون حوالی.واسه ی تو که واقعآ باید زمانش رو بیشتر میکردن...
واقعآ خوشحالم که چاههای خشک ،پر آب شدن.خبر بسیار خوبی بود

سلام



ممنون بابت نظرتون...(گل)

شکیبا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://darddelhayman.blogsky.com

سلام
خیلی خندم گرفت!!
هیجان نوع اول نکته طنز قشنگی توش داره....
یعنی آدما از اون چیزی که واقعا باید هیجان زده بشن نمیشن و برعکس!

کی زلزله اومد که من متوجه نشدم؟
آها خب داری میگی مثل حوادث عادی اومد و رفت دیگه!!خب حوادث عادی که زیاد جلب توجه نمیکنن که!

سلام
ممنون بابت نظرتون (گل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد