دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

ممنونم دکتر

شب امتحان

 

فصل امتحانات بود. دو نفری روی تراس خوابگاه ساعت ۲-۳ نیمه شب حرف می زدیم. هیچ وقت اون شب رو فراموش نمیکنم... حالش گرفته بود. یه نگاه معنی داری کرد و  گفت: بلاخره از دانش گاه اخراجم کردن! اینو که گفت بغض گلومونو گرفت... 

چند وقتی بود که اوضاش بهم ریخته بود... (تو این مواقع دنبال کسی هستی که باهاش درد دل کنی.دانشجوی شهرستانی باشی و غریب ...) 

از کسی تعریف می کرد که خیلی در حقش لطف کرده بود. هم دانشکده ای که به واسطه نسبت فامیلی با رئیس دانش گاه دنبال راه حل بود...

 (هر چند تلاشهای ایشون نتونست مانع اخراج فرید بشه. اما حس کردم منم به اون خانم مدیونم! دمش گرم. امثال اون دختر خانم واقعا آدم رو به محیط دانشجویی امیدوار میکنن. اینکه تو یه موضوعی هیچ مسئولیت و وظیفه ای نداشته باشی و بیای کلی وقت و انرژی بذاری تا کار یه بنده خدایی راه بیافته. در حالیکه اصلا همدیگه رو نمیشناسین...) 

فرید از همون اول هم به رشته خودش علاقه نداشت. بعد از چند ترم مشروطی، اخراج شد. با همه خاطرات و... رفت سربازی. با این نیت که اینبار بره دنبال رشته مورد علاقش. رتبه ۱۰۰هنر شد اما از بخت بد، اون سال، دانشگاه تهران رشته فیلم سازی پذیرش نکرد...!!

زمان گذشت و فقط لطف و محبتها برای همیشه موندگار شد. من از طرف فرید همیشه از خانم *** سپاسگذار خواهم بود...

پی نوشت: منم به کسی مدیونم که واقعا در حقم لطف بزرگی کرد. لازم دیدم اینجا بگم که ممنونم دکتر! همیشه برام محترم هستی. 

نظرات 6 + ارسال نظر
آدم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام
یه سوال:
پی نوشت نوعی اعتراف بود؟
لطف اون دختر خانم به فرید ربطی به لطف دکتر به تو داشت؟!

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته!
اینکه دو تا سواله!
آره شاید! اعتراف بود...
نفس کارشون یکی بود...
دکتر تو شرایطی بهم کمک کرد که تقریبا هیچ کسی رو نداشتم...اگه اون نبود نمیدونم چطور تحمل میکردم... راستشو بخوای ...اصلا ولش کن.بی خیال...

الدان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://anahno.blogsky.com

چی بگم؟!!!
چیزی لازم نیست بگم
فقط گوش میکنم
کارت درسته

سلام
خودت بیستی

نهال یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://fazmetr.blogsky.com

من جدن نفهمیدم کی به کی بود !
اما جدن خوشالم که دوستت رفت سمت هنر ...اینو کسی میفهمه که قدر هنرو میدونه ...

واسه خودم متاسفم که قلمم بده...
سعیمو میکنم...
کاش منم جرات اینکارو داشتم...
رفتن به سمت هنر یا هر چیز مورد علاقه دیگه...

Somebody چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://alienmind.blogsky.com

گاهی وقتا بعضی های غریبه عجـــــــیب تو ذهن می مونن. بیشتر از بعضی های نزدیک.

غریبه های آشنا...
ممنون از نظرتون...(چای دیشلمه)

شاهگل دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ق.ظ http://ahmadbaghishani.blogfa.com

سلام

خیلی خو ب بود

باحاله

یا حق

سلام
ممنون بابت نظرتون...
چشاتون باحال میبینه...
در پناه حق

خودم جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

کاشکی منم یکی از دانشگاه اخراج میکرد، اونجور دیگه بهونه داشتم که من میخواستم و نذاشتن! :/
خیلی ترسوام، خیلی.

به قول خدت :
هعی..!
خیلی ترسو اییم!
خیلی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد