دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

شروعی دیگر

از این به بعد میخوایم پایی هم تو کفش کاریکاتوریستها و ... داشته باشیم! 

اگر وقت داشتم واسه بعضی پستا (مثل پست قبل) طرح می کشم...

به جای عصبانی شدن فکر کن!(قسمت ۲)

 سکانس آخر:

شنبه ساعت ۱۰ صبح:

(سکوت به همراه تاریکی و در ادامه٬ صدای خشن  باز شدن یه در آهنی سنگین) 

زندانی شماره ۵۵۵! بیا بیرون فکر کنم شانس آوردی. 

 

و این بود سر انجام اعتراضهای ما! 

 

آقای «ارباب» یا به عبارتی زندانی شماره ۵۵۵ بازنده یه نبرد حقوقی، بعد از فرستادن وکلا و ... نزد ما و کلی التماس... تونس بیاد بیرون. اونقدر التماس کرد که ما خجالت کشیدیم!

 

اما این تراژدی پیام بازرگانی هم داشت!

 یکی با نام مستعارِ «به ارنی لی» کمپوت برام فرستاده بود

 

از سه جهت شانس آوردم!  

یکی به خاطر اینکه من کمپوت رو نخوردم.  

دوم اینکه به صورت نا شناس کمپوت رو بخشیدم به یکی دیگه (آخه ما خیلی با معرفت و بی ریا هستیم)  

و سوم اینکه وقتی «ارباب» اونو خورد نمُرد!

شنیده بودم مال مردم خورها پوستشون کلفته اما نه تا این حد که کمپوت مسموم بهشون اثر نذاره!

الان هم دارن دنبال فرستنده میگردن! اگه همین آقای ارباب که اینقدر برامون فیلم بازی کرد می فهمید من، اونو براش حواله کردم تا هفت جدّمو میاورد جلو چشام!   

چوب خدا صدا نداره!

 

لابد میپرسین: اینا چه ربطی به شیخ و قسمت قبلی داشت؟

آها...!  

هیچ ربطی نداشت! چه معنی داره این دو قسمت بهم ربط داشته باشن! اگه ربط داشت که اینجا اسمش دارالمجانین نبود! تازه نهایتا شبیه این سریالهای آبکی تلوزیون میشد!! 

سلامتی از همه این چیزا مهمتره! 

ممنون که به یادم بودید!!

دیوانه، بودن یا نبودن؟!

یه عذر خواهی بزرگ به همراه توجیه اضافه! 

برا اولین بار تو عمرمون پامون به دادگاه و ... باز شده ...! سرمون خیلی شلوغ و اعصابهامون نابود شده....! 

تا اطلاع ثانوی...  

 

اگه چند روز دیگه آپ کردم خوشحال باشین!  

 

اگر هم آپ نکردم حلالم کنین!!   

(در این صورت، من همه داراییهامو می بخشم به عبد الوهاب میتسوبیشی تا بتونه بلاخره ازدواج کنه و خونه ای تو شمال تهرون بخره و ماشینی و ...و با باقی مونده اونا چند تا دانشگاه بسازه که دیوونه هام توش حق تحصیل داشته باشن...شرایط این واگذاری  تو یه نامه توضیح داده شده، نامه هم تو اتاق حاجی خاله زیر موکت نیمه سوخته ای که دم در ورودی پهن شده، کنار جا کفشیه)

 

اگر هم چند ماه آپ نکردم بیاین ملاقاتیم!  (دست پر بیاینا !!)

اما یه نکته مهم اینکه نمی دونم دیوونه ها هم میتونن وکیل دیگران بشن یا نه...؟! 

البته فکر نکنم تو آیین نامش شرط کرده باشن:  «وکیل نباید دیوانه باشد»

دیوانه ها هم می توانند!اگر بخواهند!

قبل از اینکه پست قبلی رو ادامه بدم....(قسمت دوم سریال...)اتفاق مبارکی موجب شد این پست بر آن مقدم شود!

 خبر رسیده که جمعی از دوستانمان آزمون ارشد رو ترکوندن! 

رتبه های (به نظر ما!)عالی...! به احتمال زیاد همگی رشته های مورد علاقه شان را در دانشگاه مورد علاقه شان (تهران!)قبول می شوند...(ان شا الله) 

این خبر رو زدم تا هم در شادی اونا شریک باشیم...هم بگیم که: 

دیوانه ها هم می توانند!اگر بخواهند! 

و در انتها به دوستان××××بگیم که وقتی اونها تونستن چرا شما نتونید!؟ 

(البته این مرکز بر خود لازم میداند کمال همدردی رو با اونایی که  ـ بدون انگیزه یا ... ـ بودن و انتظار خاصی از نتایج نداشتن  داشته باشه...دنیا برای هیچ کدام از شما (چه خوشحالها چه ناراحتها!)به آخر نرسیده...به قول شیخ معروف: مواظب باشید قافیه شما رو از اصل و محتوی غافل نکند!) 

منتظر خبرای خوش از طرف شما هستیم

یه پیام به یک دوست مجنون!!!!

جل الخالق! 

... 

شما قضاوت کنین ما و امثال ما چقدر افتاده حالیم!!! 

دلی سر بلند وسری سر به زیر ... اما نه تا این حد!! من یکی از کار این بشر تعجب میکنم...!!  

 - کاه - رو میگم! که حتی اسم مستعارشم از افتاده حالیش حکایت داره!!! 

بین بچه ها معروف بود به مرکز اطلاعات! از همه نظر ...هم اطلاعات علمی خوبی داشت هم از اوضاع اهوال اطرافیان به خوبی با خبر بود! لا مسب(!!)از کجاش می آورد!!؟ 

وقتی آمار  - ××× - رو برام رو کرد شاخ در آوردم!!! باز هم روزگار به من رو دست زد! آخه من تا کی باید شاهد اعدام بی گناهان باشم؟! 

اما الحق که همیشه دقیقه نود حق به حقدار رسیده!!! 

بهش میگم آخه افتاده حالی هم حدی داره!تو به همه  در حد خدا احترام میذاری تازه بعدش هم خودت رو در حد شیطان رجیم گناهکار میدونی؟!! 

به خدا من دوست دارم که اینارو برات میگم! من دیوونم ولی احمق که نیستم!... 

دکتری برق داری؟گرافیک هم کار کردی؟دست به قلم خوبی هم داری؟!کارگری هم کردی؟!! 

(باور کنید به همه امور کارگری مسلطه...یه کارگر نمونس!...یعنی کارگریش هم چند برابر معمول بازدهی داره!!!) 

پول تحصیلاتت هم خودت در آوردی؟الان تابلو فرشای تولید کارگاه تو میلیونی فروش میره؟تو شرکتت هم این همه کارگر زن بی کار رو به سر و سامون رسوندی؟پژوهشگر نمونه شدی؟همه دوستاتو کمک کردی به اون بالاها رسوندی؟کنار اون گلخونه درندشتت استخر پرورش ماهی داری میزنی؟!مدیریت سایت دانشگاه رو هم تقبل کردی؟....!!!!! 

بعد میای پیش من از امثال ××× تمجید میکنی!!!! 

من جای تو بودم از غرور می ترکیدم!! 

بعدش هم در برابر این همه بی مهری و کم لطفی و بدتر از اون تکریم رقبای نالایقم جلو چشام.خود کشی میکردم!!! 

تو چطور زنده ای؟!چرا نمی خوای با این همه افتخار مغرور باشی؟!!