دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

انقلاب

 

 

وقتی اومد فقط صدا بود (برخلاف همیشه اول صدا اومد، بعد تصویر!) اولش مثل بمب بود ولی وقتی جلوتر اومد عین موج دریا همه چیز رو متلاطم کرد. براش فرقی نداشت تو حمام باشی، تو اتاقت خواب باشی، تو راه باشی، مرد باشی یا زن، ....حتی مدرک تحصیلی هم مهم نبود. اون، همه قواعد رو وارونه میکرد.
انقلابی که راه انداخت شامل حال همه چی بود اما بعد کمتر از 3 روز رو به زوال گذاشت... نهایتش تا چند سال دیگه فقط اشاره ای به ظهور و سقوطش کنن...
اندازش 7/5 ریشتر بود و زمان حضورش فقط ۵-۶  ثانیه.
نه!  

انقلاب هم انقلابای قدیم!

یک پلیس و یک خبابان

 سو رئالسو  رئال

 

٭ پسر بچه دست فروشی که همزمان با ما میاد سر کار.

٭ قدرت اثر گذاری و سنگینی قلم رو وقتی حس کردم که تو دست دیگم قبض جریمه بود! 

٭ خیلی از راننده های مسافر کش صبحانه و ناهار رو تو  خود ماشین میخورن! این چه معنی میتونه داشته باشه؟   (یعنی شام رو خونه میخورن!)

٭ "سلام آقای پلیس! " جمله ای که دختر بچه در حال تکون دادن دست از پشت شیشه ماشین عبوری با نهایت خلوص میگه!

٭ زن میان سالی که پاساژ کناری رو داره طی میکشه...یعنی منم طی کش میشم؟! 

٭ دختری ۲۰  الی  ۲۵ ساله که با پدرش ازخیابون رد میشن در حالیکه با اشارات دست با هم حرف میزنن. 

٭ دیشب خواب کارواشو دیدم آیدا!  (جمله ای که بعد از دیدن یه شیشه مینی بوس کثیف به ذهن میرسه) 

٭ از بس سرب به خوردمون رفت شدیم عین جیوه! 

٭قطاری از ماشینها که به محض ورود ما به خیابون واگن به واگن همه کمربند ایمنی ها بسته میشه (مثل وقتی که خانما به محض ورود نامحرم حجابشونو مرتبتر میکنن!) 

٭ باز تو حرف زدی؟! دیگه هیچی نگو!...ببند اون کمربند ایمنیتو!!  (هر چند میدونم یک دقیقه دیگه اونو باز میکنی! ) 

درجه رقّت!

 

از بهترین دوستان دوران خدمت

 

بهترین دوستان ما لزوما افراد فامیل و نزدیکانمان نیستند، لزوما با اونها همسایه هم نیستیم، یا حتی هم کلاسی، هم مدرسه ای، هم میهن، یا.... 

لزوما هم سن و سال ما نیستند.ممکن است بهترین دوستانمان در قید حیات هم نباشند!!! بهترین دوست ما میتواند انسان نباشد! حتی موجود زنده هم نباشد! حتی ممکن است هرگز وجود خارجی هم نداشته باشند(!!) 

پیدا کردن بهترین دوست، زیاد هم مشکل نیست. همینطور بهترین دوست بودن. این ما هستیم که زیاد سختگیری می کنیم. همیشه بزرگترین قیود رو خودمون بر گردن خودمون میگزاریم!    

به قول شیخنا(عر): از ماست که بر ماست بیافزایی، دوغ حاصل نمی شود! کمی رقّت به خرج دهید! 

(بنا بر آخرین اجماع علمای "دارالمجانین" ، رقّت به معنی رقیق بودن و کنایه از انعطاف پذیر بودن است)

پی نوشت: 

٭ تصویر فوق مربوط به یکی از بهترین دوستان دوران خدمت است. خدا همه را رحمت کند.

٭ به قول قیصر(ره):  ...به امید پیروزی واقعی! نه در جنگ، که بر جنگ! 

٭ بیاییم از همین الان کمی رقیقتر شویم!

نمایشگاه استاد حسین "بی دل"

"بی دل" هنرمند چیره دست آ‌ذرباییجانی است. دانش آموخته دانشکده هنر های زیبا یا ... نبوده ولی زیر دست بزرگان هنر به قله های موفقیت رسیده است. آثار او هم اکنون زینت بخش اقصا نقاط میهن اسلامیمان است.

نه! اشتباه نکنید! قرار نیست شما به نمایشگاه اتوپرتره یا هر چیز دهن پرکن دیگه ای دعوت بشین. اینجا هم محل تبلیغ یا قرار دادن پوستر اینجور چیزا نبوده...!(تا الان) 

  

تصاویری که ملاحظه میفرمایید آثار استاد میباشد که به صورت تصادفی گرفته شده. اگر عمری بود از آثار برتر ایشان هم تصاویری خواهیم گذاشت.
افتتاحیه : احتمالا پنجشنبه، شهریور ماه ۱۳۸۸

نمایشگاه تا آخر عمر ساختمان ادامه خواهد داشت
ساعت بازدید :تمام ۲۴ ساعت شبانه روز.
توجه: نگارخانه حتی جمعه ها تعطیل نیست!

      

بازدید سرزده از محل کار استاد   

 

بازدید سرزده از محل کار استاد    

 

بازدید سرزده از محل کار استاد   

 

بازدید سرزده از محل کار استاد   

 

بازدید سرزده از محل کار استاد  

 

فلسفه زندگی!

بدون شرح 

 پی نوشت: 

٭ میگن بعضی عکسها به اندازه چند مقاله حرف دارن!(این جمله مربوط به اینجا بود؟!) 

٭ من از اون آدمایی هستم که امکان داره هر لحظه کاری دست خودشون بدن و به لقائ الله بپیوندن! به همین علت سعی میکنم یاد داشت چکنویسی برای آینده ذخیره نکنم! راستش خیلی زورم میاد اگه دستم از این دنیا کوتاه شه و یاد داشتی پابلیک نشده مونده باشه...!!

رفیقان ناباب پرهیزکار!

 دعوت نامه!

اونقدر به این بیچاره های کچل گیر دادیم تا آخرش ناله نفرینهاشون دامن ما روهم گرفت!   

مهم سختی های این دوره نیس! مهم ۲ سال عمره که..! 

نه! نه! اینم مهم نیس! مهم اینه که پسرا برن سربازی اما دخترا راحت...!٭ 

به امید روزی که برای بانوان هم بزارن! (یعنی اونا هم کچل میشن!!!؟) 

اگربرهواپری مگسی باشی واگر برآب روی خسی باشی برو خدمت تا کسی باشی!(خواجه دارالمجانین)٭٭    

اما این لیوان نیمه پری هم داره! مثلا استفاده رایگان از وسایل نقلیه عمومی!(نمی دونم هواپیما هم وسیله نقلیه عمومیه؟!) ثانیه ها حکم ساعت را پیدا می کنند و هر روز به اندازه یکسال می گذرد.
میگویند هر پسری پس از ورود به پادگان  است که قدر زندگی در جامعه را می فهمد! اما من اینطور فکر نمی کنم. چون با خود جامعه هم مشکل دارم!٭٭٭ 

باید دعا کنیم رفیق خوب گیر بیاریم!٭٭٭٭

 

 پی نوشت: 

٭ (البته یه عده دیگه هم نمیرن که به خاطر بعضی ملاحظات مجبوریم چیزی نگیم!!) 

٭٭ خواجه را با شیخ اشتباه نگیرید! این خواجه برادر اون خواجس که گفته: اگربرهواپری مگسی باشی واگر برآب روی خسی باشی دل به دست ارتا کسی باشی. 

٭٭٭پیرو نظر برخی دوستان : بنده با جامعه اونطور که شما برداشت کردید مشکل ندارم....(توضیح اضافی در پاسخ به نظر جناب "آدم"  در قسمت نظرات پست بعدی (فلسفه زندگی)داده شده)

٭٭٭٭به قول یکی از رفقای اهل دل که مدتی شاگرد شیخ(عر)بوده: "امان از رفیقان ناباب پرهیزکار!!!"

جامعه شناسی نخبه کِشی(از مصدر کشیدن!)

 مفید بودن یا نبودن؟!مسئله این است!

میگن ناپلئون بوناپارت گفته: «تحصیلکرده‌ها و روشنفکران به نظر من مثل خانم‌های طناز و عشوه‌گر هستند، با آن‌ها باید دمی خلوت کرد و ساعتی گپ زد؛ آن‌ها نه برای ازدواج و نه برای کسب مقام وزارت مناسب هستند.»!٭
دیدیم بازار معرفی کتاب و ارائه منبع برای مدرک روشن فکری و ... گرمه گفتیم از قافله عقب نمونیم. چند تا اسم "دهن پر کن" با کلاس بگیم و سطح "مرکز" رو ارتقا بدیم. برای این کار رفتیم سراغ شیخ(عر!)٭٭  و در این مورد از ایشون کمک خواستیم . ایشون هم مثل همیشه با رویی گشاده تجربیات خودشونو در اختیارمون قرار دادن: 

 این هم لیست منابعی که ایشون معرفی فرمودن: 

کتاب زیست شناسی پیش دانشگاهی انتشارات سازمان آموزش بدون پرورش. 

البته پیشنهاد اضافه می شود: کتابهای زیست ۱، ۲ و ۳ رو هم مطالعه فرمایین. 

کتاب فیزیک پیش دانشگاهی. که البته پیشنهاد فوق در این مورد هم صادق است. 

کتاب شیمی پیش دانشگاهی. به اضافه پیشنهاد فوق.

کتاب ادبیات و تاریخ دبیرستان، کتاب زمین شناسی و حتی ریاضی،  حسابان و آمار دوره دبیرستان... 

البته بهتر است به علت ملموس تر بودن از همون زیست شروع کنید! خصوصا بخش گردش انرژی در بدن موجودات و گردش انرژی بین گیاهان و خورشید. 

 

پی نوشت:  

٭شاید این گفته ناپلوئون ربطی به اینجا نداشت!!

٭٭ ازین پس، شیخ علیه الشفا (عش) به رتبه علیه الرحمه (عر) ارتقا یافته و می توان اورا به این پسوند هم یاد کرد!

نقطه سر خط!

نقطه سر خط!

 

 "شکارچی لحظه ها، شکار «لحظه ها» شد!" 

این دم دست ترین تیتری بود که به ذهنم رسید، اما به آن معتقد نبودم. ترجیح دادم از تیتر دیگه ای استفاده کنم. مثلا: عکاس «روزهای خون، روزهای آتش» از میان ما رفت. (اما انگار این تیتر هم گویای همه چیز نبود...)

پی نوشت: 

اوایل نمیخواستم این پست رو بنویسم.(ولی میبینین که نتونستم حریف خودم بشم!). به نظرم او و امثال او همیشه زنده اند. بهمن جلالی استادی نبود که با فقدان فیزیکی اون، کلاس تعطیل بشه. کلاس زندگی.

یه جزیره متروکه با کلی سکنه!

هر لحظه یه تازه جدید 

یکی از دوستان مخلص چند تا سوال مطرح کردن. جوابا رو تو یه پست مستقل آوردم.(چون اولا: جواب طولانی بود در ثانی: دلم میخواست، دوست داشتم!)سوال:

۱-ببخشید میشه یه سوال انحرافی هم من بپرسم؟
۲-شما چند نفری با هم یه وبلاگ مینویسین؟
۳-بعدشم اینقد زیادین که آدم نمیدونه کلاس چندمین و چیکاره این و از این حرفا...

   

جواب: 

سلام!
۱- بله! 

۲- حتی اگه بخوایم جواب انحرافی بدیم باید گفت: همه ما آدمها، واحدی از چندین شخصیتیم! اگه یه کم به خودمون فکر کنیم می بینیم وجود ما پر از آدمای مختلفه! یه نفر از بین این همه آدم حرف آخر رو میزنه به اسم "من"! هر کدوم از اون آدما که زورشون بیشتر باشه، میشه"من"!!!
تو هر آدمی هم این مسابقه زورآزمایی وجود داره...تفاوت آدمها هم به علت تفاوت قدرتهاست....
قال شیخنا: وجود هر کدوم از ما مثل جزیره رابینسون کروزوئس! ...(بقیه ی حرف شیخ(ع.ش) یادم نیس!)٭ 

تو این جزیره هر لحظه ممکنه با آدما و چیزای جدید روبرو بشیم! حالا یه نفر ممکنه با "چهارشنبه" و "شنبه" و...برخورد کنه، یکی هم، "عبدالوهاب" و "حاجی خاله" و "حاجی لک لک" و ...(هرچند من پنجشنبه ها رو ترجیه میدم) هر کدوم از این تازه ها میتونه اثر خاص خودش و خاص تو رو بر تو داشته باشه...٭٭

 ۳- رجوع شود به پاسخ بالا و از این جور حرفا...!

اما در مورد اینجا باید بگم فعلا زور مدیر مرکز به بقیه میچربه!(ما مخلص مدیر مرکز هم هستیم!) 

 

پی نوشت 

٭ بعدها "دانیل دِفو" انگلیس تبار، از همین گفته استاد، رمانی نوشت که شهرت جهانی یافت! 

٭٭جالب اینکه نه تنها اثر "تازه ها" بر تو، به خودت بستگی داره، نوع و  اندازه جزیره هم به تو بستگی داره! 

شلیک ۵ گلوله به خود!!

 شلیک 5 گلوله به خود!

 

از طرف دوستمون (نویسنده بهارنیلی به یه بازی دعوت شدم. البته یه خورده سرم شلوغ بود دعوتنامه دیر بهم رسید...به همین خاطر بود که وقتی خواستم وارد بازی بشم دیدم نه تنها بازی تموم شده بود بلکه برنامه نود هم اونو چند هفته به نقد کشیده بوده!  

به هر حال موضوع بازی این بود: "5 مورد از زوایای پنهان شخصیتی تون که دیگران ازش بی اطلاعن رو بنویسید" 

(البته بعید میدونم بروبچز از چیزی بی اطلاع باشن...!) 

(تازه هیچ آدم عاقلی نمیاد ۵ گلوله به سر خودش شلیک کنه! مگه اینکه گلوله مشقی باشه!!! (چون از نظر منطقی شدنی نیس... اگه واقعی باشه تو همون اولی...!!) )  

این هم ۵ گلوله من که زیاد کاری نیست!:  

 

۱ - خیلی پرانتز باز میکنم!(حتی تو گفتار!) فکر میکنم علتش پرش افکاره و علت پرش افکار هم علاقه به همه چیزه! (من هنوز هم نتونستم علائقم رو، روی یه موضوع متمرکز کنم!) 

 

۲  - یه کمی به احساسی بودن معتقدم. گاهی هم  «خودجو گیری » انجام میدم! (اگه خواستین یه موضوع خلاف عقل رو به شما بقبولونم ، همچین جوگیرتون میکنم که خودتون بر منکرش لعنت بفرستین! (البته  مثل هیپنوتیزمه یعنی خود طرف هم مهمه ...!)    

 

۳- من در مجموع جزء افراد خوشبین هستم و از نظر من همه چی و همه کس خوبن مگه خلافش ثابت بشه. به همین علت بی جنبه بازیهای خیلیا رو  دیدم ...البته هرکی هوس سواری به سرش زده بد جور پشیمون میشه(به خاطر مورد ۴،خصوصیت بعدی)  

 

۴- برا خودم و تعیین دوستام حاشیه امنیت پر رنگی کشیدم! یعنی خیلی سخت، کسی رو به اون راه میدم و البته خیلی سخت اونا رو از دست میدم(ترجیح میدم تعداد دوستام کم اما اساسی باشن تا زیاد و سطحی)   

 

 ۵- به شدت از بی نظمی و بدقولی بدم میاد و این دسته  همواره مورد لعن من هستند!!! (هرچند ممکنه گاهی جلوشون فیلم بازی کنم ) باتوجه به این اصل خودم هم خیلی سعی میکنم جزو  ملعونین نباشم!   

 

من هم به نوبه خودم به ترتیب ، فریاد ، بی بهانه ها ،  مهراب و عبدالوهاب  رو به این بازی دعوت می کنم