دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

دیوانه، بودن یا نبودن؟!

یه عذر خواهی بزرگ به همراه توجیه اضافه! 

برا اولین بار تو عمرمون پامون به دادگاه و ... باز شده ...! سرمون خیلی شلوغ و اعصابهامون نابود شده....! 

تا اطلاع ثانوی...  

 

اگه چند روز دیگه آپ کردم خوشحال باشین!  

 

اگر هم آپ نکردم حلالم کنین!!   

(در این صورت، من همه داراییهامو می بخشم به عبد الوهاب میتسوبیشی تا بتونه بلاخره ازدواج کنه و خونه ای تو شمال تهرون بخره و ماشینی و ...و با باقی مونده اونا چند تا دانشگاه بسازه که دیوونه هام توش حق تحصیل داشته باشن...شرایط این واگذاری  تو یه نامه توضیح داده شده، نامه هم تو اتاق حاجی خاله زیر موکت نیمه سوخته ای که دم در ورودی پهن شده، کنار جا کفشیه)

 

اگر هم چند ماه آپ نکردم بیاین ملاقاتیم!  (دست پر بیاینا !!)

اما یه نکته مهم اینکه نمی دونم دیوونه ها هم میتونن وکیل دیگران بشن یا نه...؟! 

البته فکر نکنم تو آیین نامش شرط کرده باشن:  «وکیل نباید دیوانه باشد»

دیوانه ها هم می توانند!اگر بخواهند!

قبل از اینکه پست قبلی رو ادامه بدم....(قسمت دوم سریال...)اتفاق مبارکی موجب شد این پست بر آن مقدم شود!

 خبر رسیده که جمعی از دوستانمان آزمون ارشد رو ترکوندن! 

رتبه های (به نظر ما!)عالی...! به احتمال زیاد همگی رشته های مورد علاقه شان را در دانشگاه مورد علاقه شان (تهران!)قبول می شوند...(ان شا الله) 

این خبر رو زدم تا هم در شادی اونا شریک باشیم...هم بگیم که: 

دیوانه ها هم می توانند!اگر بخواهند! 

و در انتها به دوستان××××بگیم که وقتی اونها تونستن چرا شما نتونید!؟ 

(البته این مرکز بر خود لازم میداند کمال همدردی رو با اونایی که  ـ بدون انگیزه یا ... ـ بودن و انتظار خاصی از نتایج نداشتن  داشته باشه...دنیا برای هیچ کدام از شما (چه خوشحالها چه ناراحتها!)به آخر نرسیده...به قول شیخ معروف: مواظب باشید قافیه شما رو از اصل و محتوی غافل نکند!) 

منتظر خبرای خوش از طرف شما هستیم

به جای عصبانی شدن فکر کن!(قسمت 1)

 سکانس اول: 

دوشنبه ساعت ۸ صبح انتهای سالن: 

در آسانسور باز میشه و حاجی خاله تا روشو بر میگردونه بره داخل آسانسور چشش برا اولین بار میخوره به شیخ معروف! که دو تا از پرستارها دو طرفش گارد گرفتن! 

حاجی خاله مسیرشو به سمت راه پله ها عوض میکنه (و از اینکه مجبور شده انرژی اضافی خرج کنه عصبانی میشه)...در آسانسور(آدم بالا بر!) بسته میشه.  

 

کات!

 

سکانس بعدی:

 دوشنبه ساعت ۳ بعد از ظهر فضای سبز پشتی: 

حاجی خاله زیر سایه درخت رو نیمکت مورد علاقش نشسته داره قایقرانی میکنه  

 

«سکوت چه لذتی داره...!!!!  این آخر لذت زندگیه! سالهاست که از این طرفا کسی عبور نکرده...من تو این جزیره تنها هستم...!!» 

 

 زنان سفید پوش یه نفر رو دارن تو محوطه می چرخونن ...اگه ازشون فیلم بگیری و بعد یه خورده دور نوار رو زیادتر کنی فکر میکنی دارن به سبک فرشته ها تو آسمون تاب میخورن(یه جورایی مثل ارواح می رقصن...!!!!)

 

 پوووووووووووو....!!! 

این صدای ترکیدن بادکنک تخیلات حاجی خاله بود! 

شیخ اومده بود رد بشه یه جمله ای رو بلند نجوا کرده بود!!: 

«از بزرگان چیزی نخواه! بگذار  آنها خودشان به تو بخشش کنند!... »

 در حالیکه شیخ پشت به دوربین داره دور میشه خیره خیره نیگاش میکنه و داره از عصبانیت میترکه!حتی اون برخورد اولش با شیخ رو هم تو ذهنش سریع مرور میکنه....فوری تا 20 میشمره و میره تو اتاقش... 

 

کات!

 

 سکانس بعدی:  

دوشنبه ساعت8 بعد از ظهر داخل اتاق: 

 

حرف شیخ -ناخودآگاهش- رو یاد مدرسَشون انداخت.اون روز که پروفسور^^^ (از آمریکا) اومده بود اونجا برای ادای دین به همشهری هاش... 

پروفسور در حین مراسم میخواست یه سری از منابع و کتب کم یاب رو به مدرسمون هدیه کنه...اما مسئولین مدرسه با ردّ آن (!!!!)اصرار داشتند هدیه ایشان نقدی باشد!!! 

پروفسور هم البته اول جا خورد ...اما بعد.. کمک نقدی کرد.... 

(حتی اگر هم کمک نقدی ایشان برابر قیمت بازاری کتب و ... بود(که البته نبود!)باز هم اولا: این کار مسئولین مدرسه بسیار زشت و مایه آبرو ریزی بود دوما:مدیریت هزینه بهینه اون وجه نقد توسط پروفسور بسیار بهتر از خانم ××× بود! سوما...چهارما...و...رو خودتون حدس بزنید...!)

 

 

 سکانس بعدی:  

لیست اسامی بازیگران و...

ادامه این ماجرا در پست بعدی!!! 

نه دیگه!...هر چند شقّه شقّه کردن فیلم تو کارمون نبود (بر خلاف صدا و سیما!) اما لااقل دو برابر حجم فیلم پیام بازرگانی توش نچپوندیم!!!

توهُّم توطئه!

 این ماجرا رو ستاره خانوم برام گفته. 

ستاره رو که می شناسین؟ ما بهش میگیم سیاره!! اما چون گفته از این اسم ناراحت میشم جلو خودش صداش میکنیم خانم خبرنگار! 

همون که یه وقتایی میاد از ما گزارش جمع میکنه ببره روزنامشون...حتی یه وقتایی ازمون عکس میگیره! اونم عکس دست جمعی! فقط نمی دونم چرا دوربینو به کسی نمیده...همیشه خودش پشت دوربینه...یه بار عبد الوهاب بهش گفته بود حالا که شما عکسای ما رو داری مام میخوایم عکستو داشته باشیم...!!! 

فقط نمی دونم چرا بعد از حرف عبدالوهاب قیافه خانم خبرنگار یه جوری شد...!

   ...

اوه! برم سر اصل مطلب!: 

(ماجرای چگونگی تعریف اون بماند طلبتون!)

 من و مامان و داداش کوچیکه برا اولین بار داشتیم میرفتیم ×××(عمرا اگه بگم!) 

همه چی از اونجا شروع شد که داداش کوچیکه منو از خواب بیدار کرد...: 

ــ آبجی ستاره! 

آبجی ستاره!هههههههه آب جی سه تا ره!

ـ چیه؟ چِته؟!نمی شهه ما یه لحظه راحت باشیم؟!مگه نمی بینی همه خوابن؟خوب تو هم بخواب...بذار زودتر برسیم مقصد!! 

ـ گشنمه! 

ـ چند بار بهت گفتم با ما غذای رستوران قطار رو  بخور...؟ حرفمو گوش ندادی اینم نتیجش! 

ـ .... (؟)    (برام مهم نبود دلیلی که می گفت چیه به همین خاطر یادم نیست چی گفت!) 

ـ میخوای صبر کن تا سه ساعت دیگه میرسیم ××× اونجا یه چیزی بخور!!! 

ـ .....(؟)  (برام مهم نبود چی میگه! ولی یادمه قانع نشد!) 

 سه تا کلوچه و دو تا آب میوه از کیفم بیرون آوردم دادم بهش تا زود بخوره و البته زودتر دست از سرم برداره...!منم چشامو بستم تا زدتر برسم×××! 

بیدارم کرد! داداشمو نمی گم دل درد رو میگم!! مجبور شدم چند بار کوپه رو بی سر و صدا ترک کنم...! 

... 

خداخدا میکردم زودتر برسیم مقصد...چرا اینقدر مسیر طولانی به نظر میاد...! 

... 

... 

جمعی از مسافرای قطار که با هم مسموم شده بودیم رفتیم پی گیری قضیه... (تو مقصد!) 

آره نتیجه داد ...اونم چه سریع! بلافاصله وعده غذایی رو حذف کردن...!اما بهای بلیطها به هیچ وجهی تغییر نکرد!!!!!! 

اینجا بود که فهمیدم مرگ دست جمعی نهنگها (مسافرا!!!)توطئه بوده!

بی جنبه...؟!!!

شاگرد اول کلاسمونو تو یه مراسم جشن دعوت کردن پشت تریبون تا یه کم تشویقش کنن... 

مدیر جشنواره دیوونه ها تا اون خودشو برسونه رو کرد به حضار  و گفت درس خون ترین شما خانم ××× لیاقتش زیادتر از ایناست...بلندتر تشویق کنید...  

خانم ××× رفتن پشت میکروفون بیاناتشون رو با یه جمله ای  شروع کردن که من و امثال من با شنیدن اون یخ کردیم! (آن هم با یه لحنی...!!!)  

لبخند تصنعی ای هم که گذاشته بودیم رو صورتمون جمع شد! من یکی که زدم بیرون...ولی مدام اون جمله اعصابم رو می جُوید:نگین درس خون ترین بلکه با هوش ترین!!!  

فکر کردی کی هستی یا اینجا کجاست؟! نه جانم اون کودکستان بود که .... 

اینجا ملاک فهم و شعور آدماس! نه نمره شب امتحان...هیشکی ندونه من که میدونم ...  برو به فکر شوهر بدبختت باش!

یه پیام به یک دوست مجنون!!!!

جل الخالق! 

... 

شما قضاوت کنین ما و امثال ما چقدر افتاده حالیم!!! 

دلی سر بلند وسری سر به زیر ... اما نه تا این حد!! من یکی از کار این بشر تعجب میکنم...!!  

 - کاه - رو میگم! که حتی اسم مستعارشم از افتاده حالیش حکایت داره!!! 

بین بچه ها معروف بود به مرکز اطلاعات! از همه نظر ...هم اطلاعات علمی خوبی داشت هم از اوضاع اهوال اطرافیان به خوبی با خبر بود! لا مسب(!!)از کجاش می آورد!!؟ 

وقتی آمار  - ××× - رو برام رو کرد شاخ در آوردم!!! باز هم روزگار به من رو دست زد! آخه من تا کی باید شاهد اعدام بی گناهان باشم؟! 

اما الحق که همیشه دقیقه نود حق به حقدار رسیده!!! 

بهش میگم آخه افتاده حالی هم حدی داره!تو به همه  در حد خدا احترام میذاری تازه بعدش هم خودت رو در حد شیطان رجیم گناهکار میدونی؟!! 

به خدا من دوست دارم که اینارو برات میگم! من دیوونم ولی احمق که نیستم!... 

دکتری برق داری؟گرافیک هم کار کردی؟دست به قلم خوبی هم داری؟!کارگری هم کردی؟!! 

(باور کنید به همه امور کارگری مسلطه...یه کارگر نمونس!...یعنی کارگریش هم چند برابر معمول بازدهی داره!!!) 

پول تحصیلاتت هم خودت در آوردی؟الان تابلو فرشای تولید کارگاه تو میلیونی فروش میره؟تو شرکتت هم این همه کارگر زن بی کار رو به سر و سامون رسوندی؟پژوهشگر نمونه شدی؟همه دوستاتو کمک کردی به اون بالاها رسوندی؟کنار اون گلخونه درندشتت استخر پرورش ماهی داری میزنی؟!مدیریت سایت دانشگاه رو هم تقبل کردی؟....!!!!! 

بعد میای پیش من از امثال ××× تمجید میکنی!!!! 

من جای تو بودم از غرور می ترکیدم!! 

بعدش هم در برابر این همه بی مهری و کم لطفی و بدتر از اون تکریم رقبای نالایقم جلو چشام.خود کشی میکردم!!! 

تو چطور زنده ای؟!چرا نمی خوای با این همه افتخار مغرور باشی؟!!

اخراج از نمایشگاه کتاب!

آره فکر کنم  آخرین بار بود که  رفتم نمایشگاه کتاب.اون همه آدم از جاهای مختلف اومده بودن.جا سوزن انداختن نبود.با حرکت موج جمعیت احتمال برخورد ناخواسته فیزیکی با  نامحرم هم وجود داشت(!) 

اونقدر غرفه ها رو گز کردیم که کمرمون برید!  

چند تا غرفه بودن که بالاشون با خطی که فقط اهل بصیرت(!!!!)میتونستن بخونن نوشته بود: بیایید در خیانت ما شریک باشید! 

خیانت به کشور! به مردم! به جامعه علمی فرهنگی! به خودمان! به خودتان!

غرفه های کتب کمک درسی و...که واقعا...!!!نمایشگاه در قرق اینا و چند تا غرفه عرضه کتب زرد... 

من یکی که تو کار این بیچاره های جو گیر موندم...چرا ما اینقدر ظاهر بینیم...؟!

.... 

تو بخش بین الملل نمایشگاه یه غرفه بود به نام ×××× که یه دختر دانشجو هم توش بود.طرف چطور راه پیدا کرده بود اونجا نمی دونم.یه کلیپی هم از مانیتور بالا سرش در حال پخش بود.رفتم جلو خیلی دلم میخواست ببینم چقدر بارشه...که آوردنش اینجا...یه سری سوال پرسیدم که دیدم نه...! دست آخر هم برا حسن ختام این آزمایش(!)بهش گفتم سی دی  این کلیپ رو میفروشین؟!...یه جعبه مقوایی که محتوی یه دی وی دی بود بهم داد .گفتم مالتی مدیاست؟ 

احساس کردم جملم ناقصه !پس براش توضیح دادم منظورم از مالتی مدیا چیه...! 

گفت نه فقط فیلمه!. پرسیدم:چند ساعته؟ گفت ۲۰ دقیقه!!!(جا خوردم ...این در شان غرفه بین المللی ×××× نبود...)بهش گفتم خانم! بهتر نبود اینارو رو فلاپی می ریختین...!!! 

بووووووووم م م م م م م م!  

این صدای انفجار بعد از  حرف من بود! 

فکر کنم فهمید دارم مسخرشون میکنم!! طرف چنان بهش بر خورد که....!!!! 

منم راهمو کشیدم و از نمایشگاه خودمو اخراج کردم

درد دل شخصی!

دیروز و امروز مهمونی بودیم...جاتون خالی ... 

فقط بچه های خوب و مادب رو میبردن... 

ناهار یه روز رو مهمون عمو مجید بودیم روز بعدشم مهمون  جناب مدیر. 

آی چسبید! اصولا غذای مفتی یه چیز دیگس!(البته که به غذاهای مامان نمیرسه!)  

دسر غذا هم یه جور آش بود. که حتما باید با خورجین موتور حمل می شد!! 

این مهمونی بهونه ای شد تا از یه عده ای دیگه هم تشکر کنم:  

(آخه من عادت دارم تشکرام که جمع شد از همه با هم در آنِ واحد تشکر کنم ...لطف عبادت به جماعتِشه!!!)

۱- خانم پست چی! بابت اون روز. خیییییلی ممنونم و امیدوارم منو بابت رفتارم ببخشین... 

خیییلی دوستون دارم!(اینو از صمیم قلب میگم!) 

۲- خانم حسابدار نوروزی از شما هم متشکرم. زحمت کشیدین.هر چند بچه ها میگن شما وظیفتون بوده(!) ولی من بازم ممنونم. 

۳- خانم محقق تازه کار از شما هم متشکرم! بلاخره تنها شما هم سن و سال من هستید و حرف منو می فهمید.ممنون! 

۴ - خواهران غریب(سه نفر پَریِ خانِ هفتمِ دانشگاه!)از شما هم...بابت رفتار اون روزم شرمندم!اما انصافا یه جورایی من مقصر نبودم...!هر چند وظیفتون بود ولی...!  

۵ - آقای عینکی! از شما هم متشکرم!هر چند الطاف شما آنقدر شامل حال همه شده که دیگه زیاد تکراری شدین(!)همه دیگه فهمیدن که هر جا به مشکل بر بخورن باید بیان پیش شما!   

۶- از خانم منشی فرهنگ هم ممنوم.بابت همه سر کاری ها و دل خوشی دادن های رو هوا!!!شما منشی بودن را به من چشاندید!همین طور پیچوندن آدمارو! 

۷- از دکتر هم بابت گوش دادن به درد دلها و ....و همین طور تزریق بزرگ منشی.نظم.صبر و ... تشکر میکنم 

۸- از خانم آزاده  بابت القای اعتماد به نفس.خانم مسکّن  بابت هاشمی بودنشون(!)و درس صفا و بزرگ منشی.خانم بیوشیمی بابت قبول شاگردی!آقای ارشدی بابت آموزش ایجاد انگیزه و...ممنونم 

فعلا تا اینجا رو داشته باشین بقیه باشه بعد...  

بحران رکود جهانی بهتره یا...؟؟!!

امروز یه روانی جدید پیدا کردم! 

یه اقتصاددان روانی! قبلا دیده بودمش...تو محوطه از دور دیده بودمش...اون موقه ها زیادی قاط میزد!یهو می خندید بعد ملق می زد چند تا شکلک در می آورد و بعد گریه می کرد و این اعمال رو دوباره به صورت تصادفی(رندوم!)تکرار می کرد... 

آره! زیاد قاطی بود... 

امروز دوباره دیدمش...اما این بار مثل اینکه قرصاشو خورده بود.آره خودش بود...همون که تا یه ساعت قبل ملق بازی در می آورد...رفتم جلو مثل یه آدم سالم سلام احوال پرسی کرد!بعد هم یه سمینار برام حرف زد!جل الخالق! این قرصا معجزه می کنه!... 

گزیده ای از حرفاشو بد نیست شمام بدونین: 

همه ما ایرانی ها دیوانه ایم(!)آره حتی شما دوست عزیز(!)ما در نظامی زندگی می کنیم که نظام نیست! قوانین متناقض در کنار هم اجرا می شوند...اینجا آب آتش را خاموش نمی کند!.برق لامپ را روشن نمی کند!.وقتی تلوزیون را روشن میکنی برق میرود! باید برای خرید ماشین(بلا نسبت پیت حلبی!!) التماس کنی! بعد با کلی منت می فرستنت ته یه صف به درازای چند سال! تازه باید پول اونو تمام کمال بپردازی و بری ته صف! وقتی ماشین را از نمایندگی تحویل میگیری ترمز ندارد فرمانش کار نمی کند برای اجزای ضروری آن مثل کیسه هوا و...(تحت عنوان اجزای لوکس و ویژه ماشین!!)از تو هزینه اضافی میگیرند...(مثل اینکه به خاطر داشتن ۴ چرخ از تو مبلغی اضافی بگیرند!) و... همه اینها در حالیست که بهترین ماشینهای دنیا با هزینه ای به صرفه تر وجود دارند ولی تو باید برای حمایت از تولید کننده داخلی تن به هر کاری(!)بدهی! تو حق انتخاب نداری!!!ولی اجازه داری(!!!)که منافع خودت را در جهت منافع خودت در آینده(منظور منافع ××××××است نه منافع شما!)ایثار کنی! یعنی باید ایثار کنی آن هم برای آینده! کدام آینده؟!من نمی دونم این آینده کی میاد هر کی فهمید بره جایزه از بانک×××× بگیره(کدوم بانک؟!!!بانکی که ناودون داره!خیس میشه وقتی بارون از آسمون میباره!!)آره! تازه فقط دهک های پایین ملزم به ایثارند دهک های بالا می توانند با پول تو جیبی هاشون ماشینهایی رو بخرند که به عمرت ندیدی...فقط بدون به چند برابر زندگیت می ارزن!... 

تا  یه تصادف نرم(!) نکردیم و جلو حلبی(سپر جلو ماشین) با ته اون(سپر عقب) ما رو بین خودشون پرس نکردن از حلبی (ماشین) بیایم بیرون!!!! 

باید برا خرید خدمات تلفن مثل ×××!! التماس کنی و البته این ایثار برای توسعه کشور(منظور همون ۳ درصد مرفهین جامعه) است...ما اصولا اصحاب صفیم!!! پس اینجا هم باید صف بکشید صفی به درازای نیش مرفهین بی درد در اقلیت! اگر حوصله نداشتی تو صف واستی میتونی زیر آب چند نفر رو بزنی. چند نفر از اون نفرات جلو صف رو هم لگد مال کنی و بد بختی هاتو انتقال بدی رو دوش اونا ! اونایی که آدمایی هستن مثل خودت! و این کار رو فقط با امثال خودت میتونی انجام بدی!!!هرگز اجازه نداری به اون ۳ درصد مرفه اعتراض کنی یا حتی به مقصر بودن اونا حتی فکر کنی!!!تو فقط میتونی از برادرات انتقام بگیری! هر چند گناهکار اصلی کسی دیگس اما باید عقده ها یه جایی خالی بشه... 

(ای ناقلا!!! اینو از فروید یاد گرفتی ها!!!) 

 نه تنها قبل از اشتراک تلفن باید روح اجدادتون رو ملاقات کنید بلکه بعد از اشتراک تازه اول خدماته!!! چنان به خدمتتان میرسند که شجره نامه تان....!  

مهم نیست ! منظورم وقت شما عمرتان اموالتان خودتان یا...است! شما پول را واریز کرده اید و دیگر هیچ چیزی اهمیت ندارد!.   

 چی؟!   شعارها و حرفهای قبل از واریز پول را فراموش کنید! چون اصولا شعارها می آیند و میروند ولی تنها صداست که میماند 

(من که نفهمیدم منظورش چی بود؟!!!!) 

(دیدی بازم گول خوردین؟!!) به دل نگیرید! (اگر بگیرید سر از اینجا در می آورید!) تازه اینطوری از بیکاری هم میاین بیرون! این یعنی کار آفرینی! (سر کار گذاشتن ۹۷ درصد ملت تشویق نداره؟!!

  در ادمه صحبتها:....

... 

...... 

........(از حوصلتون خارجه!!!) 

همه اینها در حالیه که ما الان در بحران(؟؟؟!!)رکود جهانی هستیم! آره درست میگن! اینجا تنها کشوریه که بحران رکود جهانی روش اثر نداشته!!! 

 ولی این اصلا خوب نیست! کاش اثر میذاشت! 

 لااقل یه کم مثلا قیمت خونه ماشین و...واقعی تر میشد!!! شرکت جنرال موتورز آمریکا با اون محصولاتش(...!!!)همه تولیداتش با یک سوم قیمت رو دستش باد کرده داره ور شیکس میشه اونوقت...!!!  

آره این وسط اون ۳ درصد برد کردن و ما فقط ضرر کردیم! 

اما! ناشکر نباشید!!خدا رو شکر کنید که با بحران تورم جهانی مواجه نشدیم!!!!(یعنی گرون شدن همه اجناس و آسفالت شدن و سپس غیرگونی شدن دهن مصرف کننده!!!)اگه تورم می اومد ایران الان همه ما مجبور بودیم برای رفاه حال اون ۳ درصد ××××!!!!!! 

... 

(اقتصاد دانمون چند تا خنده قلقلک گونه کرد و ....)

وای این دوباره قاط زد! 

پرستار!!!پرستار مهربون!!! کجایین؟! این دوباره چش شد؟! این قرصام چینی از آب در اومد؟!!این که الان قرص خورده بود... 

...اوه! دیدین چقدر حرف زده؟! آره گفته بودم که ....

خاطرات یک مرده!!!

 دوستان! قدر خودتونو بیشتر بدونید ...اینو با تمام وجودم میگم...

من  از امروز دیگر متعلق به خودم نیستم!  

جاتون خالی تا یک قدمی مرگ جلو رفتم مرگ رو با چشام دیدم ولی ...نه!خدا حالا حالا باهام کار داشت!!!منم با شما حالا حالاها کار دارم...!  

در مورد خاطرات اونجا ...باید بگم که شرمندتونم! یعنی یه حالت شبیه کما و بیهوشی بود...لا مسب(!) من هر چی به خودم فشار میارم جز اون سکانس آغازی و پایانی چیزی به یادم نمیاد... 

الانش هم اوضام زیاد تعریفی نداره...اگه الانم اومدم اینجا به خاطر این بود که یاد آوری بشه: به همین سادگی میشه ما از هم جدا بشیم...به خاطر یه اتفاقی که اصلا برامون مهم نیست و البته چقدر ناگهانی و غیر منتظره...شاید هیچ وقت هم تو عمرمون بهش فکر نکردیم...باور کنید که تجربه بسیار بزرگ و تلخی بود...تقریبا تفاوتی با یه جسد که دراز به دراز رو زمین افتاده نداشتم...توصیفاتی که اطرافیان از اون مواقع میکنند دلم رو میریزه..مهم خودم نبودم ...شوکی که به دوستان و فامیل وارد میشد ...بعدا شنیدم یکی از شاهدان از ترس به خودش میلرزید..!!خودم اونقدر شوکه شده بودم که تا یک ساعت بعد از اون ماجرا تو واقعیت کابوس میدیدم!!! 

تو اون لحظه آخر داشتم کارای خوبی رو که در تمام عمرم انجام داده بودم جمع میزدم...!!!اما مدام کم میاوردم...! 

نمی دونم به دعای کی زندم اما امید وارم ارزش زنده موندن رو داشته باشم!