دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

شهر بی صاحاب!

 

یادی از بچگیها... 

پی نوشت: همینجوری الکی الکی یاد شعر دوستمون قاسم افتادم: 

مجرد کیف می کردم حسابی     گهی می رفتم اما زیرِ آبی... 

حاج زنبور کچل

 

بعد از اینهمه سال هنوز هم تو قسمت گمشده ها آگهی چاپ میکنه.شاید کار دیگه ای بلد نیس. آخه از وقتی چشم باز کرده بهش گفتن باید دنبال کسی بگردی...معلوم نیس بعد از پیدا کردن گمشدش میخواد چیکارکنه. کاش یه کمی ... 

پی نوشت:  

شیخ (عر) در دادگاه خطاب به شخص فوق: نمیخواد هیچی بگی! مخصوصا در مورد گمشدت! فقط بگو چقدر عسل تولید کردی!

هوای شما را داریم!

 

ما هوای شما را داریم!

یکی از دوستان اهل دل میگفت بعد از چین، رتبه دوم "فی ل تر ینگ" و "مانیتورینگ" دنیا مال ایرانه...

تصور کنین تمام اطلاعات شخصی شما (یوزر و پسوورد کم اهمیت ترین اوناس!) راحت دست به دست بشه!! پس به این مناسبت دیگه بنا بر عادت همیشگی رفتار نکنید...  مثلا برای جی میل از آدرسhttps://google.com/  و مرورگر فایر فاکس اقدام کنید... (پیشنهاد شما چیه؟)

پ ن :  

 باز فی ل تر ینگ قابل تحمل بود. این مانی تو ر ینگ دیگه غیر قابل تحمله!

مطالعه آزاد:  این لینک در مورد جی میل حاوی اطلاعات خوبیه!(شاید براتون تکراری باشه)

بن بست ارشاد

 

سرخوردگی

ازصبح زود میاد لب خیابون.جلو اون کوچه بن بست می ایسته. پلیس نیست. یه زمانی استاد دانشگاه بوده. واسه بازنشسته شدن خیلی جوونه. اخراج شده . زن و بچش ترکش کردن. تقریبا جز خدا کسی رو نداره. 

همسایه ها بهش عادت کردن. میگن یهو زده به سرش دیوونه شده! 

فقط همونجا می ایسته.هر روز میاد جلو "بن بست ارشاد" ، خطاب به دانشجویان خیالی سخنرانی میکنه. واسشون مباحث رو مو به مو میشکافه. به سوالاشون جواب میده. سرشون داد میزنه (جلو نگاه متعجب عابرین). بهشون در موقع لازم تذکر میده. ازشون سوال میپرسه.  به جوابای غلط اونا پوزخند میزنه. و به سوالای ابتدایی بعضی از اونا میخنده! واسه دانشجویان موهومش متاسف میشه و سر تکون میده. ولی باز مباحث درسی رو با حرکات دست دوباره توضیح میده... 

پی نوشت: 

* به هر گونه ای بودمشون رهنمای+نجنبید یک ذره مهرشون زجای! دوران مزخرف سربازی رو به پایانه ولی هیچ نشونه ای از تغییر مشاهده نمی شه. تغییر و اصلاح در افکار خشک و پوچ برخی از اطرافیان...(یا حتی تغییر در خودمون!) ما که تلاش خودمونو کردیم.

* هر روز دروغ بیشتر خواهد شد+ باغ از پی باغ بی ثمر خواهد شد+ این شاخه راست هم دروغی است بزرگ+ فرداست که دسته تبر خواهد شد!  (بیژن ارژن)

* آزمودم عقل دوراندیش را       بعد ازاین دیوانه سازم خویش را

نا مرد های مرد

 

مرد

مگان ،سیتروئن سی فایو ، نیسان مورانو ، هیوندای آوانته ، تویوتا کمری ، تویوتا کرولا ، پراید۱۳۳ ،رنو، ماکسیما سمند ال ایکس ، پرشیا ، پژو۲۰۶  ،تویوتا پرادو  ،سوزوکی  ،پروتون  ،ویتارا  ،تندر۹۰  ،پی کی و... دوگانه سوز و یگانه سوز در رنگها و کلاسهای مختلف با سرنشینای مختلف هر روز مهمون ما تو خیابون هستن. 

از بین اونا با این جماعت خیلی حال میکنم. 

دخترایی رو میگم که پشت فرمون وانت یا حتی سواری پیکان مدل ۵۴ سوارن... 

 

پ ن: بین اونهمه موجود علاف و نامردی که تو خیابون می بینی دیدن این مردهای "نامرد" روحت رو تازه میکنه!

کودکی

کودکی؟

 

ایشون از کودکی علاقه شدیدی به فوتبال، والیبال، بسکتبال، ... روانشناسی، خلبانی، پزشکی، جهانگردی، فضانوردی، باغبانی، اصلاح نباتات، زیست، ژنتیک،  الکترونیک، صنایع تولیدی، تبدیلی و... علوم مهندسی و فنی ... خیاطی، قالی و تابلو فرش بافی، طراحی، مجسمه سازی، کارگردانی، نویسندگی، هنر، فلسفه، منطق، خلاصه تقریبا همه چی داشت و این اقتضای کودکی بود و بر او ایرادی نبود. اما اوضاع فعلی فرق کرده. حالا دیگه همه بهش گیر میدن. اون دیگه بزرگ شده.  

 

پ ن: چرا همه اصرار دارن به اون تحمیل کنن دیگه کودک نیس؟!

        عاقل به کنار دجله تا پل می جست + دیوانه پا برهنه از آب گذشت!   

 

از حکیمی خواستن کلیدی ترین و اثربخش ترین جمله ای که تحت هر شرایطی به در بخوره بگه(چه غم، چه شادی...) . گفت:   "این نیز بگذرد!"

همه چی تموم میشه. (حتی مرخصی!) امروز پرواز دارم. گفتم این دم آخری یه پست بذارم و برم. حق نگهدار! 

هزینه توسعه

میخواست با همه فرق داشته باشه. همیشه دنبال تنوع بود. حتی اگه همه هم اونو طرد میکردن.
میگفت تجربه های جدید، لازمه توسعه اند. میگفت اگه این حس تنوع طلبی بشر نبود هنوز همون موجودات عصر حجر بودیم... 
اینو گفت و رفت به سمت نور حرکت کرد. و بلاخره تونست بفهمه اون بالا چه خبره!

ادامه مطلب ...

۸!۷

  

8 یا  7  ؟

انگار صدای ماهی‌ ها، « ۸ »                          ‌‌‌   

                          ‌‌‌   خود خواهِ  تمامِِ  "خواهی ها"، « ۸ »

از ۸ سوالِ واقعیت، تنها                          ‌‌‌   

                          ‌‌‌   "من" صفر شدم،  تمام "واهی ها"، « ۸ » 

 

 

این شعر بعد از خوندن این پست "دکتر نما" بهم وحی شد!

انتظارشیرین

 

آن دستهای..

ازساعت 6:30 بامداد تا الان اینجام. سوز سرما تا مغز استخون آدم نفوذ میکنه.

 از 7:30 تا الان منتظرتم. ذل زدم به انتهای پیاده رو که تو افق یه نقطه صورتی رنگ پیدا بشه. 

بلاخره پیدات شد. ذوق کردم. اون نقطه صورتی رنگ نزدیک و نزدیکترمیشه. تو با اون لباس صورتی رنگ قابل تشخیص میشی.
تعداد قدمهاتو میشمرم. قدمهات مثل ضربان قلبم سریع و سریعتر میشه.
 نزدیکتر که میرسی رومو بر میگردونم تا اولین دیدارمون ناگهانی جلوه کنه.
نگاهم به تو نیست ولی گام هاتو حس میکنم. بهم میرسی. می ایستی. منتظری من رومو برگردونم به طرفت. کمی تامل میکنی و بعد صدام میکنی "آقای..."!
من که خودمو زدم به کوچه علی چپ، برمیگردم. سلام اونو جواب میدم.- سلامی که هرگز داده نشده بود!! - بعد از سلام، با لبخند بهت میگم "بفرمایین".
و تو دستای گرمتو میذاری تو دست من و با حیای خاصی میگی:
" منو از خیابون رد می کنین؟!"

یادش گرامی و راهش آسفالته باد!

این پست بلاگ "لبخند" رو میخوندم. برای من تکراری بود - چون نویسنده اونو میشناختم- اما باعث شد یادی از اوضاع "عبدالوهاب" کنیم:  

با اجازه عبدالوهاب!~ 

عقاید عجیبی داره که بلای جونشن! ادامه... 

روسیاهی

 

گاهی کر و لال بودن برای ما بهتره! 

مسئول تیمارستان هیچ مسئولیتی در قبال مطالب بالا بر عهده نمیگیرد!