-
پلنگ زرد ایرانی!
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 18:23
میگویند «شهروندی» (Citizenship) قالب پیشرفته «شهرنشینی» است. شهرنشینان هنگامی که به حقوق یکدیگر احترام گذارده و به مسئولیتهای خویش در قبال شهر و اجتماع عمل نمایند به «شهروند» ارتقاء یافتهاند.خوب! این از مقدمه! و در ادامه!: همه جا هستن از دانشگاه گرفته تا بیمارستان... بر خلاف خیلی از ماها، فراشها رو هم خوب میشناسن....
-
گریه مال مرد نیست؟!(از تیمارستان تا بیمارستان۱)
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 18:53
دقیق نمی دونم چند سالشه. بین 20 تا 30 سال. قد بلند، چهار شونه. هیکلش طوری بود که بعضی از بچه ها بهش میگفتن سرباز آمریکایی! اونقدر هم بند دین و اخلاق بود که یه عده دیگه بهش می گفتن حاجی! همه جور آدمی باهاش حال میکرد. مرد محکمی بود اونقدر که هر چیزی اراده میکرد بهش میرسید. همه جوره میتونستی روش حساب کنی...واسه همینها...
-
وایرلس در بیمارستان
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 19:54
بعدا از مدتها سلام. باید اعتراف کنم که حجم نامه ها و ایمیلا و فکسها و پیام های حظوری و غیر حظوری و خصوصی و غیر خصوصی و اس ام اس ها و تماسهاتون واقعا مارو گیج کرد (این جمله رو به سبک عادل فردوسی پور بخونید). البته باید اعتراف کنم من که خیلی دلم واستون تنگ شده بود و همش به یادتون بودم .(به جان شما!) آره آره میدونم خیلی...
-
نقطه سر خط!
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 13:20
"شکارچی لحظه ها، شکار «لحظه ها» شد!" این دم دست ترین تیتری بود که به ذهنم رسید، اما به آن معتقد نبودم. ترجیح دادم از تیتر دیگه ای استفاده کنم. مثلا: عکاس «روزهای خون، روزهای آتش» از میان ما رفت. (اما انگار این تیتر هم گویای همه چیز نبود...) پی نوشت: اوایل نمیخواستم این پست رو بنویسم . (ولی میبینین که نتونستم...
-
یه جزیره متروکه با کلی سکنه!
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 19:01
یکی از دوستان مخلص چند تا سوال مطرح کردن. جوابا رو تو یه پست مستقل آوردم . (چون اولا: جواب طولانی بود در ثانی: دلم میخواست ، دوست داشتم! )سوال: ۱-ببخشید میشه یه سوال انحرافی هم من بپرسم؟ ۲-شما چند نفری با هم یه وبلاگ مینویسین؟ ۳-بعدشم اینقد زیادین که آدم نمیدونه کلاس چندمین و چیکاره این و از این حرفا... جواب: سلام! ۱-...
-
حتی اگر آسفالتشون کنن...!
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 21:28
از مطلب حاجی لک لک داغ دلم تازه شد! یادش به خیر! اون قدیم تر ها برای غولها احترام قائل بودن. حتی دشمنان خونی به احترام غول بودن ، طور دیگه ای حرف می زدن...اون زمون غول بودن"کیلویی" نبود . خود غولها هم اونقدر Active بودن که همه برای اونا سر و دست میشکستن... همه اونا رو به عنوان لیدر میپذیرفتند و به این موضوع...
-
به مناسبت ایام امتحانات(چرا غولها قهر می کنند...!؟)
شنبه 26 دیماه سال 1388 20:15
از اون غولها بودند!صدمی با هم رقابت میکردند! گاهی سر 25 صدم با هم دعواشون میشد! همشون فقط دنبال نمره A بودند.پایین 18 براشون ننگ بود... همگی با هم استعفا دادند...از غول بودن . از رقابت. از در صحنه بودن از زندگی از....آنها که توانستند راهی خارج از کشور شدن. جایی که به گفته خودشون آدم حساب شوند. و حق به حقدار برسد....
-
حرف زدن بلد نیس ولی حرف میزنه!
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 17:24
هنوز بلد نیست فارسی حرف بزنه. اما به یه زبون بین المللی مسلطه که این براش کافیه. از وقتی علی صداش میکنن بیشتر از یک سال و نیم نگذشته. از دیوار صاف میره بالا! چند روز پیش خبر دادن بازم توهُّم ورش داشته بوده ، مانیتور کامپیوتر رو "اورست" فرض کرده و میخواسته ازش بره بالا که تو راه دچار بهمن میشه!! ظاهرا هیچ...
-
دستهایی در یک کاسه!
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 22:43
یادم نیس از کتابخونه دبیرستانمون کتاب دیگه ای گرفته باشم. آخه هیچ کتاب به درد بخوری تو اون قفسه کوچیک پیدا نمی شد. فقط کتاب کشف الاسرا ر افتخار انتخاب شدن از بین اونهمه کتاب(کمتر از 200 جلد!) رو داشت! تو اون کتاب مطلبی بود در مورد وجه تسمیه انسان، با این مضمون که از ریشه "نسی" عربی، اومده و به معنی فراموشی و...
-
بازگشت(فرار به عقب!)
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 20:54
می خوام فرار کنم. از آدم نما ها. از تمدن ساختگی . از فریب از.... برم یه دهکده دور افتاده چهار فصل که هیچ ماشین و ابزار نوینی بهش راه پیدا نکرده باشه. فقط یه خط اینترنت بهم بدن تا با رایانه ام بر تمدن مصنوعی بشر از دور اشراف داشته باشم(مثل خدا!). هر از گاهی هم برم شهرای اطراف یه سری بزنم و زود از کارم پشیمون بشم و...
-
دوئل یه روزنامه نگار با...!(هیچ در برابر هیچ!)
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 17:02
میشه گفت هیچی نداره! همینطور میشه گفت همه چی داره! (بستگی داره دارایی رو چی تعریف کنی!) یه موتور CG125 سیاه رنگ قراضه داره که تا حالا کسی جرات نکرده بهش نزدیک بشه! وقتی میخوای باهاش حرکت کنی باید فرمونشو ۱۰ الی ۲۰ درجه به سمت راست بچرخونی تا مسیر مستقیم رو طی کنه!! از اگزوز زنگ زدش اونقدر روغن رفته که داد میزنه کارش...
-
من دیوانه ام. پس هستم!
شنبه 12 دیماه سال 1388 20:05
از دو روز پیش تا الان دارم کیف میکنم! هر چی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر با دیوونه ها حال میکنم! یه حادثه ای موجب شد که به یاد گذشته ها این پست رو ببافم! مدتها قبل یکی از این روزنامه نگاران بازاری (نمی گم درباری!) بنا بر سنت اومده بود از یه سریال تلوزیون تا توانسته بود تعریف و طرفداری کرده بود. سریال شمس العماره که به...
-
عدم تقید به آرمانهای کدام شهدا ...؟!
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 20:00
دیشب مصاحبه کوتاهی داشتم با یک مدیر مدرسه! (این مصاحبه رو مراد قلی به خاطر اون بند آخر پست قبل (ماجرای جنگ امام علی (ع) و...) نوشته...) کل مصاحبه شامل یک سوال و یک جواب بود!(اما همین دو جمله یه کتاب حرف داره...!) بهش گفتم: تو بانک ، برگه ای با یه شماره حساب روی برد زده بودن با این مضمون که برای بازسازی و...ضریح فلان...
-
گیر کردن در قافیه!
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 13:15
بعد از بررسی موارد زیر ، احساستان را در یک جمله بیان کنید ● طبل و دهل از شرکتها و با برند های مختلف.( از کشور های به قول بعضی ها کفر ).. YAMAHA PREMIER و ... دوربین های SONY . PANASONIC و ... بازار طبل و دهلهای ایران در قبضه یک شرکت ژاپنی است. با قیمت های مختلف ؛ از 8 تا 80 هزار تومان. * برخی از هیات ها از طبل و سنج و...
-
شلیک ۵ گلوله به خود!!
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 22:39
از طرف دوستمون ( نویسنده بهارنیلی )، به یه بازی دعوت شدم. البته یه خورده سرم شلوغ بود دعوتنامه دیر بهم رسید...به همین خاطر بود که وقتی خواستم وارد بازی بشم دیدم نه تنها بازی تموم شده بود بلکه برنامه نود هم اونو چند هفته به نقد کشیده بوده! به هر حال موضوع بازی این بود: "5 مورد از زوایای پنهان شخصیتی تون که دیگران...
-
قفس
جمعه 27 آذرماه سال 1388 21:08
میشنیدم ، حس می کردم ، حتی چشایی و بویایی داشتم اما آرزو داشتم از پوسته و قفس تنگی که توش اسیر بودم بیام بیرون و دنیا رو ببینم... متولد شدم و در تحییر آنچه میدیدم غرق بودم تا اینکه دیدن برایم عادی شد. آرزو کردم بتونم راه برم...خواسته ام براورده شد و تا میتوانستم به سوی افق پیش رفتم. آنقدر رفتم تا خودم را در نقطه اول...
-
شروعی دیگر
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 17:14
از این به بعد میخوایم پایی هم تو کفش کاریکاتوریستها و ... داشته باشیم! اگر وقت داشتم واسه بعضی پستا (مثل پست قبل) طرح می کشم...
-
افسانه الاغ ها!(یادی از گذشته ها)
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 17:11
در متون کهن(!) افسانه ای هست و احتمالا شما هم اونو شنیدین...: توی این افسانه یه الاغی میگه: من هرگز از بارهای زیادی که بر دوشم نهادند ناراحت نشدم و ننالیدم...اما به شدت از این اوضاع ناراحتم که چرا افسار منو بستن به یه الاغ تنبل بی لیاقت و اون باید جلو من حرکت کنه و به عنوان لیدر (!) معرفی شده...در حالیکه به شدت از...
-
کاش همسایه ناصر خسرو بودیم!
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 22:05
می خوام یه کوله بار بندازم پشتم برم تا بی نهایت ...همه دنیا رو بگردم اونم پیاده. مثل زمان سعدی ...ناصر خسرو ...و ... بعدش هم وقایعی که برام پیش میاد رو سفرنامه و کتاب کنم برا آیندگان. اگه همسایه ناصرخسرو بودم چی میشد!...دو نفری راه میافتادیم جهانگردی! (اولاش از تلپ بودنم فرار میکرد اما یواش یواش باهاش رفیق میشدم... تا...
-
آگهی فراخوان اعتراف!
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 20:38
سلام! ببخشین احیانا شما این تازگیها (یکی دو شب پیش) تو خواب به کسی پس گردنی نزدین؟! اگه زدین بهتون گفته باشم مگه دستم بهتون نرسه! همین یکی دو شب پیش یکی که نمی دونم کی بود و از کجا یهویی پیداش شد اومد تو خوابم چنان با پس گردنی منو زد که از خواب پریدم! لامسب اونقدر ضربش برق آسا بود که حتی نشد لااقل قیافشو ببینم !طرف...
-
فیلتر و فیلترینگ خود را به ما بسپارید!!!(یک شرکت کاملا ایرانی)
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 17:32
به این میگن مدیریت بازار! چه اشکالی داره ما هم مث چینیا از یه طرف فیلتر بفروشیم از یه طرف دیگه نرم افزار ضد اونو؟!(مثل اون شایعه نزدیک به واقعییت که میگفتن: بعضی شرکتای امنیتی ویروس هم تولید میکنن) لینک فیلتر شکن اختصاصی عبدالوهاب
-
ما و این همه موزه!
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 18:36
وقتی از موزه حرف می زدن یاد موزه شهر خودمون می افتادم که دو سه تا مانکن توش گذاشته بودن و نهایتا یه سماور کنارش.(بنابرین طبق برهان خلف هرجا چند تا مانکن بچینن موزس ،با این وصف شهرمون پر از موزه های مختلفه...) انگار نه انگار که این ملت تمدنی با سابقه چند هزارساله دارند... بخش زیادی از فضای موزه هم که معمولا واگذار شده...
-
تو دانشگاه به ما چی یاد دادن؟
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 16:51
نویسنده این پست: مراد قلی زاده سلام! معلوم هست این همه مدت کجایی؟ کارت چیه؟چرا مارو سر کار میزاری؟ کسی تهدیدت کرده؟... بگذریم. گذشت از بزرگانه! برگردیم به سوالی که دو ماه قبل مطرح کردی... پرسیده بودی: <تو دانشگاه به ما چی یاد دادن؟> خوب.اونجا به ما یاد دادن در جهت ارتقای تفکر پایین روستاییان از خودمون تلاش و...
-
ما هرگز شایسته نمی شویم!
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 00:35
سلام دوستان!از اینکه اینهمه نگرانمان بودین ممنونیم! آره میدونم انتظار خیلی سخته ...ولی چه میشه کرد...! مطلب زیر از عبد الوهابه (بدون ویرایشه سخت نگیرید...) بین انتظار و شایسته بودن ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. شایسته بودن بسیار سخت است! من یکی که تا آخر عمر محکوم به نا شایسته بودنم! (البته شاید در آینده علم بتواند این...
-
وقتی کک ها هار میشوند( یا: لطفا گوسفند نباشیم! )
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:18
یه عده دانشجوی منوّرالفکر از تهرون اومده بودن روستای ما یه هوایی عوض کنن. فکر نکنید اومده بودن واسه سبزی درختا٬ پاکی هوا یا ...(چرا که جاهای بهتر زیاده! جاهایی که ما تصورشم نکردیم!) اومده بودن با دیدن اوضاع زندگی ما( به قول خودشون دهاتیها!)٬ به زندگی امیدوار شن! البته من آدم زیاد بدبینی نیستم به همین خاطر نمیگم برای...
-
دیوانه ها هم می توانند!اگر بخواهند! ۲
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 15:45
اولا به همه دوستانی که آزمون ارشد ترکوندن تبریک میگم...هر چند هنری نکرده اند!!!! با اون رتبه ها منم میتونستم بهترین جاها قبول شم!!!! ما سعی نداشتیم تو این وبلاگ مباحث اینچنینی مطرح کنیم و از قبولی تو آزمون دکتری یا ارشد یا ...حرف بزنیم. یا بخوایم درصد هاشون رو با رتبه ها و ..تحلیل کنیم ... اینکه چند ساعت در روز غذا می...
-
صداهای آشنا!
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 22:52
اون موقه ها با بچه های روستا تو کوچه های خاکی محله بالایی فوتبال بازی میکردیم. با شروال کردی سیاه که معمولا زانوش وصله نیاز داشت میرفتیم تو زمین خاکی و با شروال سفید شده از خاک میومدیم بیرون! کردی میرفتیم تو زمین بلوچی میومدیم بیرون! سراسر بازی بوی خاک میداد تو اون تیم ها دیگه فرقی بین ما که هنوز مدرسه نمی رفتیم با...
-
ما بی گناهیم!
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 19:40
سلام! برو کنار! نه! وساطت هم فایده نداره. بذارخودم خلاصش کنم. بلاخره یکی باید این کارو میکرد... تنهایی خلاصش میکنم. بدون هیچ عذاب وجدانی! گفتم که نه! قیچی و چاقو هم لازم نیست! باید کوتاه باشه. میخوام این پست فقط برا خوش آمد گویی و معرفی «مراد قلی زاده» باشه. پس باید خلاصه بشه! خوشحالم به آگاهی برسانم (واای چقدر با ادب...
-
اول «من» بعد «تو»!!
شنبه 13 تیرماه سال 1388 19:14
دم این عبدالوهاب گرم! قابل توجه دوستان گرام! یاد بگیرین...! بیخود نبود مسئول بخش همه اموالشو میخواس ببخشه به اون... بازم برامون مطلب فرستاده... خدا انشالله هر چه زودتر تو رو به آرزوهات برسونه(مخصوصا ازدواج با... !) اما اندر احوالات عبدالوهاب میتسوبیشی: بعد از یه گفتمان حسابی با هم اتاقیها درباره عصر اتم٬ بیو راکتورها٬...
-
به جای عصبانی شدن فکر کن!(قسمت ۲)
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 17:17
سکانس آخر: شنبه ساعت ۱۰ صبح: (سکوت به همراه تاریکی و در ادامه٬ صدای خشن باز شدن یه در آهنی سنگین) زندانی شماره ۵۵۵! بیا بیرون فکر کنم شانس آوردی. و این بود سر انجام اعتراضهای ما! آقای «ارباب» یا به عبارتی زندانی شماره ۵۵۵ بازنده یه نبرد حقوقی، بعد از فرستادن وکلا و ... نزد ما و کلی التماس... تونس بیاد بیرون. اونقدر...